خیلی دوست دارم شب ها تو جاده باشم از یه طرف قشنگی آسمونش ، از یه طرف خود جاده ، که یه حس خاصی به آدم میده ، اگه بارونی هم باشه که دیگه . . . ، معمولا اگه بتونم مخ دوستی ، آشنایی ، کسی رو بزنم که پایه بشه ، یکی از جاده های اطراف شهر رو می گیرم میرم تا جایی که خسته بشم ! ، شاید رضایت به برگشت بدم * ، تو راه هم بیشتر حرفامون رو میزنیم ، فقط آخرای مسیر رفت همیشه تکراریه اونم اینه که : دوستم (حالا هر کدوم که باشن) رو به من : "تورو خدا ، جون هرکی رو که دوست داری بیخیال شو ، برگرد بریم ! " **
این حس رو فقط پشت فرمون می تونی تجربه کنی ، وقتی مجبوری چشمت به جاده باشه ، خیلی سعی می کنی آخر جاده رو ببینی ، غافل از اینکه آخر جاده با رسیدن تجربه میشه ، خط های وسط جاده عمرشون کوتاهه شروع میشن ، تموم میشن ، باز شروع میشن ، تموم میشن ، این سیر تا آخر مسیر ادامه داره ، شایدم عمرشون کوتاه نیست خیلی شیطونن ، همش به راننده ها چشمک می زنن ، دو تا خط سر تا سری سفید کنار جاده که هرچی نگاشون میکنی از رو نمیرن زل میزنن بهت و تا آخر مسیر رضایت به یه چشمک کوچولو هم نمیدن ، و یه سری تابلو اطراف جاده که همه تلاششون رو می کنن که راه درست رو بهت نشون بدن ، ولی هیچکدوم خبر ندارن کسی که واقعا طالب رسیدن باشه ، با همون خط های سفید جاده هم مسیر درست رو پیدا می کنه ...
خیلی شبیهه داستان زندگی به جاده ، نه ؟
پاورقی :
* یه مثل هست که میگه رفتنم با خودمه برگشتنم با خدا ، جریان کار ما هم همینه
** حالا نوع بیان برا هرکسی فرق داره ، مضمونش همینه گاهی با خشانت ، گاهی با عطوفت !
خوب باشید ...
به به!
چی میگه ؟!
تا اونجایی که من یادمه خودت التماس می کردی که بر گردیم!!
میشه تست کرد ، با حضور هر تعداد شاهد که می خوای ... :دی
پایه هاش دستا بالا ، هماهنگیش با من :پی
این رو خیلی دوست داشتم هم جاده رو دوست دارم و هم شما جالب نوشتید
خوش به حالتون با این رفقا!!!
سلام
ممنون
هم به خودشون هم هر جا صحبت شده گفتم ، دلخوشیم فقط همین دوستای خوبن که خدایی واسم کم نذاشتن ، از همشونم ممنونم که گاهی حتی تحملم کردن !
خوب باشید ...