کربلا - ۱

سلام


به سلامتی رفتم و برگشتم !


... وقتی محمد sms زد و گفت "پسره مثه اینکه این دفعه داره کربلا جور میشه" خیلی خوشحال شدم ولی خب باز او ترسه بود که نکنه که باز نشه ... ، از وقتی مکه رفته بودم دلم خیلی می خواست کربلا رو هم ببینم ، لایق زیارت که نبودم ولی دیدنش هم سعادت می خواست که نصیبم شد ...


بعد چند روز گفت گذرنامه و عکس رو فرستادم اصفهان براش ...

یکی دو روز بعدش هم شماره حساب فرستاد که پول واریز کنم ، فقط حالا درست خورده بود تو تعطیلات یعنی من فقط همون روز رو وقت داشتم و کلی هم کار سرم ریخته بود ! ، ولی به هر حال نمی شد دیگه این یکی رو پشت گوش انداخت ، گفته بود تا ساعت 9 صبح که دیگه من تا 11.20 ریختم به حساب !


تا روزی که داشتیم دوتایی می رفتیم اصفهان که از اونجا راهی بشیم هنوز خودم رو رفتنی نمی دونستم ...


یه سری کار و خداحافظی داشتم که حتما قبل رفتن باید انجام می دادم ...


این سری بود که فهمیدم اگه بخوام یه روزی از همه کسایی که حق گردنم دارن حلالیت بگیرم ، باید مدت زیادی وقت بذارم ... ، خیلی بد کردم به این و اون ...

در هر حال از کسایی که دسترسی داشتم و شد خداحافظی کردم ، اینم بگم که تا دم مرز همچنان بنده مشغول فرستادن sms و زنگ زدن بودم ...


ادامه دارد ...


---------------------------------

زین پس خاطرات سفر می نویسم احتمالا ادامه بدم ، ولی احتمال زیاد از روزنویس هام کم میشه چون می خوام یه جایی برای خودم و فقط خودم بنویسم اونا رو تو فکر اینم که سبک نوشتن اینجا رو یه دستی به سر و روش بکشم ...


خوب باشید ...

نظرات 1 + ارسال نظر
S.H پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:20

بازم سلام
÷س بقیه سفر کربلا چی شده؟؟؟
چرا ننوشتین؟؟؟
خیلی دوست داشتم بخونم!!

یه سری دلیل دارم واسه ننوشتنش ... شاید هم یه زمانی نوشتم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد