حسین ، شب قدر ، شیخ ...

اول نویس :

یادمه یه مطلب پارسال در مورد شب قدر یه جا نوشته بودم ، تو آرشیو وبلاگم دنبالش گشتم پیدا نکردم بعدم به این نتیجه رسیدم که اصلا عمر اینجا به شب قدر پارسال قد نمیده ! یادمه خدا رو شکر کرده بودم به خاطر اینکه چیزی رو که همیشه ازش خواسته بودم رو بهم داده بود ... ، امسال بهش میگم فقط می خواستی مزه شیرینش رو بهم بچشونی ! که واسه از دست دادنش بیشتر غصه بخورم ؟! ولی بازم شکرش ... خیلی هم شکرش ، همیشه این حرف مجتبی یادمه که میگفت "ایشاالله چیزی رو که می خوای ، به دست بیاری ، ولی سخت ..." می گفت اینجوری بیشتر قدرش رو می دونی ... خدا جون نکنه اصلا بهم ندیش ...

التماس دعا زیاااااد ... !


وسط نویس :

حسین زنگ زده بود واسه تاییده شماره درس هاش که برام اس ام اس کرده بود که فردا براش بگیرم ، آخه تا الان که داره واسه ترم 9 ثبت نام میکنه فک کنم وارد سیستم گلستان نشده حتی ! از ثبت نام مقدماتی و اصلی بگیر تا ارزشیابی و حتی چک کردن نمره هاش با منه ! حتی یوزر پسورد گلستانش رو هم یه بار فک کنم می دونسته اونم وقتی که اون روز اول تو کاغذ پرینت شده بهش دادن و بعد داد به من :-) !

کار نداریم ... یه حرفی بهم زد ، گفت : "چند باره که بهت زنگ می زنم از ته دل حرف میزنی" یعنی چی آیا ؟


آخر نویس :

فردا قرار داریم با یک عدد شیخ ، روحانی یا موارد مشابه ، باغ ! جهت مباحثه پیرامون بعضی سوتی هایی که رو منبر داد ! شب قدری ... ، با سید خیلی به دست و پاش پیچیدیم گفت الان نمی رسم ... گفتیم لا مشکل شب 23م خوبه ، گفت بله جایی دارین مگه اینجا ؟ گفتیم بلی ! میریم باغ یا شیخ ! گفت قبلتُ ! گفتیم کی ؟ گفت 10 10.30 می تونین بیاین ، گفتیم بلی ! گفت حله ... بعدم شماره داد به پسر مردم (سید) ! و رفت دنبال اهل و عیالات مربوطه که گویا قویا حساب می برد ازشون

هرچند تو جواب سوال هایی که تو همون زمان کوتاه ازش پرسیدیم واسه حرفاش فقط به این بسنده کرد که حرف های منو اشتباه فهمیدین من منظورم اون بوده و این بوده و اینا ولی بازم خدا پدر مادرش رو رحمت کنه وایساد حرف زد ... نگفت همینه که هست !!!



خوب باشید ...

نظرات 3 + ارسال نظر
آتیش پاره شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 http://miss-atishpare.blogsky.com

وقتی تو همون باغ سرتو کردن زیر اب میفهمی تو همه چی نباید دخالت کنی!!! :دی

والا بنا به توصیه عزیزی بسیار رعایت کلماتی که بر زبانمان جاری شد را نمودیم که یهو اونجا کار دس خودمون ندیم :دی علی الحساب که خیر گذشت ... :-)

دهاتی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:13

مشتاق دیدار حاج آقا

خواب موندی که ...
هرچند چیزی رو از دست ندادی :-)

بی تاروپود شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 21:23

اول نویس:
یک اعتراف شیرین «من آن کسی هستم که خدا همه چیز رو به سخت ترین راه ممکن بهم میده ؛ وقتی که شیرینی اون چیز در کامم تلخ شده»

هیچی آجی ... :-(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد