مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست / تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس / طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من / بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که / چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک / دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا / خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق / ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز / زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
یه مدت میشه فال نگرفتم؛ وقتی فالتو خوندم، دلم خواست فال بگیرم. منتها باید صبر کنم تا حس و حالم خوب باشه :)