غزل شماره ۶۹ !

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست /  تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست 
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس  / طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست 
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من /  بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست 
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر   هر که / چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست 
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک  / دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست 
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا  / خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست 
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق /  ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست 
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز /  زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست 

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوبه چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 17:36 http://dellneveshteha.blogfa.com/

یه مدت میشه فال نگرفتم؛ وقتی فالتو خوندم، دلم خواست فال بگیرم. منتها باید صبر کنم تا حس و حالم خوب باشه :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد