میگن قدیما لیلی و مجنونی شدید خاطر خواه هم بودن ، گویا خانواده های این لیلی و مجنون قصه ما با رسیدن این دوتا عاشق بهم دیگه مخالفتی میکردن بس اساسی ...
از قضا این دوتا خانواده دعوت میشن برای یه مجلس عروسی خارج از شهر خودشون ، هرچی خانواده ها فکر میکنن میبینن اگه این دوتا رو همراه خودشون ببرن امکان داره تو جشن عروسی بهم برسن ، اگه هم بذارن توی شهر خودشون بمونن که مسلما میرن پیش هم ...
تصمیم بر این میشه که همراه خودشون ببرنشون تا یه فکری بردارن ...
خانواده مجنون تو راه به یه چاه میرسن و مجنون بیچاره رو با یه خورده آب و غذا می فرستن ته این چاه واسه اینکه تا برن و برگردن خیالشون راحت باشه ...
اتفاقا خانواده لیلی هم میرسن به همین چاه و همین فکر و می کنن که این تنها راهه ، و لیلی رو با دست خودشون میذارن تو بغل آقا مجنون ...
خدا کنه خدا بخواد یه کاری بکنه ...
خوب باشید ...
-------------------------------------------
پاورقی :
گویا این داستان یه فیلم قدیمی هم هست ...
خیلی جالب بود
واقعا اگه خدا بخاد اتفاقی بیفته هیچ چی و هیچ کسی توی دنیا نمی تونه عوضش کنه!!!
حالا با هواژیما داشتن میرفتن مسافرت یا چی؟ :دی