اول نویس :
هرچند هنوز رسما درسم تموم نشده ، ولی عملا دانشگاه نمی رم ، حتی اگه برم هم جای خالی خیلی از دوستام رو حس میکنم ، امشب به بهانه جشن جمال اینا ! نشستم کلیپ ترین های جشنمون رو دیدم ، خداییش فک نمی کردم هیچ موقع ، حداقل اینجوری ، دلم تنگ بشه واسه اون موقع ها ... ، با همه بالا پایین هاش و شاید گاهی قهر و آشتی هاش ... روزگاری بود ...
خلاصه که اساسی دلم تنگید
وسط نویس :
این عکسه رو هم در راستای همون اول نویس دیدم و اینجا میذارم
از راست به چپ حسین ، خودم ، رضا ، مسعود ...
مکان : جلوی اتاق دکتر صرام (+)
چقد حرص خورد این حسین سر پروژه نرم افزار ۲، خوب حقم داشت اون ۸۵ی بود و ما ۸۴ی !!! آقا جریانی بود ! فقط همین اندازه بگم که فقط تو یه موردش یکی دو روز قبل از تحویل پروژه حسین اس ام اس داد به رضا که بیا بریم خونه ابوالفضل اینا ، جمع و جور کنیم پروژه رو ، اونوقت من و رضا تو راه آهن تهران نشسته بودیم ! کد میزدیم !!! فقط یادمه وقتی بهش گفتیم یه اس ام اس رد کرد که آخرش شما دوتا منو می کشین ! جالب اینجا که برا من و رضا سوال بود که چرا این اینقد عصبانیه ! (خدایی دوسش دارم !!!)
آخر نویس :
دیشب حدودای ۱۱-۱۲ داشتم حساب می کردم که سه روزه جمعا ۳ ، ۴ ساعت خوابیدم و بازم خوابم نمیاد ! ، شب حدود ۲ خوابم برد ولی کاش نمی برد ! حالگیریه بعد از تقریبا سه روز اصلا نخوابیدن جوری از خواب بپری که تا ۱۰ دقیقه کارت باشه دلیل نفس نفس زدنت رو یادت بیاد !
نمی دونم چی چی نویس ! :
نکنه راس راستی این گریه ها تقدیر منه ، نه اصلا حرفی نزن زندگی از تو خوندنه ، واسه من هوا چیه ، نفس کنارت موندنه ...
اصلآ و ابدآ فک نکنید این شعره ربطی به حال و هوام داره ها ! نه ! فقط الان داره می خونه ...
یاعلی ...
حس اول نویستو وقتی تو جشن بچه های 85 بودم و خانم تشکری داشت متن خدافظی را میخوند و یه آهنگ ملایم پخش میشد منم داشتم
خودم به بچه ها پیشنهاد دادم بگن یه آهنگ بزنه تا قشنگتر بشه ولی خودم بیشتر تحت تاثیر قرار گرفتم:
آدما با همو تنهان هر کدوم یه جور معمان ...
خیلی می خواستم بیام ولی نشد ...
قدر ندونستم و گذشت ...
یادش بخیر...
خیلیییی حتی ...
یادش بخیر...
به به چه اتفاقی داشتیم آرشیواتون و می خوندیم عکستون رو هم دیدیم!
بهههههههههههههههههله شبی بچگیاتی مو نمیزنی !خیلی باحال بودش !
چه قد این رضا با نمکه !