اول نویس :
... - چرا که درد و رنج داشتم و خداوند به من عنایت و توجه نداشت زیرا در طول زندگی خود ، بارها و بارها سعی کردم که باهمه وجودم ، باهم هستیم "دوست" داشته باشم و این احساس را با "عشق" به پایان برم. ولی هربار "عشق" و "دوستی" تباه و به من خیانت شد.
اگر "خداوند" خود "عشق" است ، باید بیشتر نگران احساساتم باشم ...
- درست است که "خداوند" خود "عشق" است ، خود "محبت" است اما ، چنین مورد احساسی را که عنوان کردی باید به سراغ باکره مقدس بروی... اوست که زن را می شناسد و احساس او را درک می کند...
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم / پائولوکوئیلو
وسط نویس :
دوباره اون حسی که واسم آشناست اومده سراغم ... ، خواستم از خدا یه چیزه که بهش گفتم ...
آخر نویس :
ندارد !
یاعلی...
وای که زمانی که این کتابو خوندم٬روانی شدم.
چرا خوب ؟؟!!
امیدوارم به بهترین برسی و امیدوارم همونو الان از خدا بخای...
ممنون ...
وهمچنین ...
تبریک میگم به این همه احساس...
مرسی ... لطف داری ...
وای عاشق این کتابم
ممنونم
دوباره خاطراتی رو که با این کتاب داشتم زنده کردی
دلم باز برای نوشته های پائولوکوئیلو تنگ شد
موفق باشی
خواهش...

خوب قشنگه نوشته هاش...
یاعلی...