نبودم این روزا ...

اول نویس :

دلو زدم به دریا و یه دونه از این موجودات رو گرفتم اسمش رو به اتفاق نظر گذاشتیم مَموش یا مَموشی یا آقامَموش ! البته رضا یه چی دیگه صداش میکنه ...


ناقلا خیلی شیطونه ، دو شبه که اینجاس ... دیشب که در رفته بود ! سحر که بیدار شدم دیدم تو آکواریومش نیس کلی گشتم دنبالش تا زیر کمد پیداش کردم و دعواش کردم حتی !!!

بعدا بیشتر ازش می نویسم ... به قول خودم ! حسش بیاد کلا یه موضوع جدید واسش باز میکنم ...


همین اندازه بگم که خودش سفیده و رنگ چشماش قرمز ... تو این دو روزه هم که اینجا بوده کلی تپل شده


وسط نویس :


خیلی خیلی خیلی ممنون از کسایی که این چند روزه که نبودم با کامنت یا با اس ام اس و پی ام خبر گرفتن ازم ! فک نمیکردم هیشکی به بود یا نبودم اینجا آنچنان توجه کنه که وقتی نیستم نگران بشه ... اول از خدا ممنونم که این دوستای خوب رو نصیبم کرد و بازم از خدا ممنونم که آدمهای اطرافم رو بهتر شناختم ... ممنون ...

به همه هم از اینجا میگم که خوبم فقط یکم این چند روزه مشغله ام زیاد شده والا خیالتون راحت به این زودیا از شرم راحت نمیشین ...


آخر نویس :


طولانیه ! پستش رو جدا می کنم



یاعلی...

نظرات 7 + ارسال نظر
vo0ro0jak دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 http://vo0ro0jak66.blogsky.com

تو هم همینطور.موافقم باهات که وصال مدفن عشقه.

احسان دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 http://inmymine.blogfa.com

ایشالا خدا نگهش داره :دی
بینم مگه میشه چشاش قرمز باشه؟!
مواظب باش یه وقت جاها بدی نره که گندش دربیاد

ممنون ... آره حالا که هست ...
نه طوری نیس ! مموش و کلا هم نوعاش ! مودبن فقط سر یه جای خاص به کارای بد بد ! می پردازن ...

نگفته بودی وبلاگ می نویسی ...
هم اکنون به بازی پست بالایی دعوتیده شدی !

تک درخت تنها سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:12 http://kavirbienteha.blogsky.com

واقعا رفتی خریدی؟!!!!!!!!
حالا که خریدی مبارکت باشه!

اوهوم ! مگه چیه ؟! ولی هنوز نخریدمش ماتم گرفتم واسه روزی که ...
ممنون ...

خوب باشی

تنها چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 http://zina................

اول سلام میدونیدچیه من یه نویسندم بیشتر داستان های غمگین مینویسم ۱۴ ساله ام ولی قدرت تخیل بالایی دارم چند روزی روی داستان های غمگین از اون غمگینا ..... فکر کردم که دارم از غصه میمیرم مامانم دیگه نمیزاره کتاب بنویسم چون میگه نباید به چیز های غمگین فکر کنیم ولی نمیدونه که من با نوشتن آرام میشم کی میشه مدرسه ها باز بشن من از این افکار راحت بشم برام دعا کن میخوام یا رشته علوم تجربی انتخاب کنم یا ادبیات نمیدونمشرمنده من به پسر ها اطمینان ندارم آدرس وبلاگم نمینویسم

سلام

خوبه که تخیل بالایی داری ولی خوب نویسندگی هم اصولی داره ، پیشنهاد میکنم اگه علاقه مندی بیشتر اول در مورد نوشتن مطالعه کتی ...
در مورد رشته هم مسلما هرچی علاقه داری بهتره ...

در مورد آدرس وبلاگت هم من چیزی نگفتم و اصراری ندارم که ! لازم نیست هربار بگی !!! ...

خوب باشی...

جمال پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:52

سلام
مبارک باشه...
۱۰٪ رو یادت نره
راستی یه عکس ازش آپ کن که چشممون به جمال مموش جان روشن بشه...
مرسی
خوش باشی

سلام

سلامت باشی ! ، 10 درصدش چیزی نمیشه ! شامل اون تبصره حداقلی میشه ... ،
من که یه ماهه میگم بیاین یه افطاری بریم بیرون ! تازه قبل رمضون یهویی ! بهتون هویجوری یه شام ندادم ! تنت میخاره ها !!!

مموشم دوربین درست حسابی ندارم ... بخرم چشم !بعدم خوب پاشو بیا ببینش !

خش باشی !!!

... یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:08

اسمشو بذار ملوسک

خو الان اسمش مموشه ! عوض کردن اسم کلی مراحل اداری داره که خوب حسش نیس فعلا
ولی بازم مرسی از پیشنهادت ...

خوب باشی ...

مسافر کویر دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:32

مبارک باشه
ایشالا قدم این دوست کوچولوتون واستون خیره

سلامت باشین ...
ممنون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد