سفر شیراز ...

خاطره سفر شیراز به خاطر یه اتفاق خاصی که توی حافظیه افتاد واسم همیشه موندگاره … بماند …

یه دفعه الان که یادش افتادم و داشتم عکساش رو نگاه میکردم گفتم اینجا چند تاش رو بذارم …

اینجا علی داره یه عکس هنری میگیره و من به شدت دارم به کارش دقت میکنم

آخ که اینجا رو هروقت می‌بینم یخخخخ ! میکنم … یادم نیست چند شب اونجا بودیم ولی یادمه یه شبش رو جا و مکان نداشته و تو پارک خوابیدیم !  اینجا مکان خواب پسرها تو پارکه !

اینجا هم که شیطنت یکی از بچه هاس دیگه … به عبارتی بدون شرح ه


بعد نوشت :

دو سه روزه شدید کار داشتیم که حالا بعداً مفصل میگم جریانش رو ! بعد باز این میگرن داره اذیتم میکنه …

دیروز و امروز رو که تقریباً کامل انداختم توی خونه … کم پیدا شدنم هم دلیلش همین بود ...    

الانم با همه مسکن هایی که خوردم فقط میتونم دردش رو تحمل کنم ! یعنی خوب نشده فقط قابل تحمل شده !  

  

خوب باشید ...

نظرات 8 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://www.mininak.blogsky.com

بگو که اول شدم !‌بگووو !‌

اسم شیراز میاد تنم مور مور میشه !‌
این هفته هم فقط اسمه شیراز میومد !
دیشبم که خواب دیدم به زور می خوان منو ببرن شیراز !‌
ای خدااااااااااااا

اوهوم ... اول شدی !

...

patina یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:45 http://patina.ir

سلام آقا
عجب سفری بوده ها!
با یه مطلب جدید منتظرتم

سلام

چطور ؟

چشم ...

خوب باشی...

بهار یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:53

واااااااااااای شیراز
منو یاد کلی خاطره خوب میندازه

شما شبا با عینک میخابید ایا؟!!!


امیدوارم سردردت خیلی زود خوب بشه و دیگه هم سراغت نیاد:)

سلام

خدا رو شکر ... ما همه جوری میخوابیم کلا ! با لباس بیرون ! عینک و و و ...
کلا اگه خوابم بیاد میخوابم !

مرسی ...

خوب باشی

بی تاروپود یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:12

خوش به حال شما شیراز رفته ها
منم که شد برام یه حسرت ابدی
...

زهرا نگو اینجوری ... دلم گرفت ...

دهاتی یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:02

داد از جوانی ;-)

نازنین پسر یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:46

سلام گرامی

جالب بود

خوب و شاد باشید

سلام

مرسی

patina دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 http://patina.ir

آقا پسر عزیز
در مورد نظر آقای نازنین پسر باید بگم منم به شدت با شما موافقم
نمیتونیم اینطوری به همین راحتی همه رو برونیم
من به ایشون توهین نمیکنم و اصلا قصدم ایشون نیست ولی دلم گرفته از کسایی که حقایقو نمیبینن
بابا خود خدا فقط حق قضاوت داره
چرا باید به خودمون حق قضاوت بدیم؟
هر کسی زندگی خودشو داره
امر به معروف درسته ولی اجبار در حد و حدود ما نیست یا حداقل کاش یاد میگرفتیم هیچوقت هیچکس با برخورد تند و زننده هدایت نمیشه
کجا امامان ما با برخورد تند کسی رو به راه آوردن؟
حتی یه موردم نیست
پس چرا ادعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بیاییمبه جای این فضای جامعه رو پر از عشق و محبت به هم کنیم
منم برای شما مثل برادر واقعی که البته هیچوقت نداشتم ارزش و احترام قایلم

چی بگم والا ...

زهرا موسوی دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:40

من باتون شیراز نبودم ولی به لطف دوستان از خاطرات شیراز بهره بردیم.
خوش گذشت ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد