حلقه ...


این که یکی حلقه دستشه یعنی


آقا / خانوم محترم ، دل مشترک مورد نظر صاحب داره ! لطفا با احتیاط نزدیک شوید ...




----------

پاورقی :


1- این که یکی حلقه دسش نباشه ، نشونه بی سر و صاحب بودن دلش نیست.

2- تو ادامه یه مطلب کوچولو در مورد فلسفه حلقه گذاشتم که منبع درست حسابی براش پیدا نکردم ، قدیمیه ولی قشنگه ...

ادامه مطلب ...

رفتیم که بریم :)

سلام


انشاالله و اگه خدا قسمت کنه و اینا ! فردا (امروز حساب میشه )  صبح ساعت ۶ راهی اصفهان ام که از اونجا بریم برا کربلا ...


برای بار دوم بدی ها رو حلال کنین اساسی ...


از اونجا انسانی هستم بسیار بیخیال ! تازه از حموم اومدم که وسایل ام رو جمع و جور کنم ... ! پروژه خداحافظی هم امروز شروع کردم ، رفتنی ها رو رفتم اس ام اس ای ها رو هم یه خورده اش رو انجام دادم که واجب بود بقیه اش هم تو راه !!!

امروز حدودا 200 کیلومتری تو خود شهر رانندگی کردم تا تموم شد !


از اونجا اگه بتونم اینجا ! گزارش آنلاین خواهم داد



دعام کنین زیییییییییییییییاد ...


خوب باشید ...

سه نوشته کاملا بی ربط به هم ...

سلام


اول نوشت :

"من او" رو خیلی دوست دارم

دوستش دارم چون ریا تو کاراش تعریف نشده است

دوستش دارم چون گاهی قدیما ، sms های چرتی می فرستادم واسش ، هیچی نمی گفت ، حتی جواب ندادناش هم واسم آرامش بخش بود

دوستش دارم چون هرجا که تونست کمکم کرد

دوستش دارم چون باهام رو دروایسی نداره

دوستش دارم به خاطر تک تک پست های وبلاگش

دوستش دارم اندازه ای که حتی اگه یه روز توی گوشم هم بزنه برنمیگردم بپرسم واسه چی زدی ، در صورتی که اگه بابام بزنن حتما می پرسم واسه چی ...*

دوستش دارم به خاطر خیلی چیزای دیگه ...


وسط نوشت :


گاهی آدم یکی رو ، محرم اسرار خودش قرار میده ، از تار و پود زندگیش بهش میگه ، مشکلاتش رو ، غم هاش رو ، شادی هاش رو ، دوست داشتن هاش رو ، تنفرهاش رو ، خلاصه زندگیش رو ...


وای به روزی که اون محرمه نامرد از آب در بیاد ...

شاید گاهی لازم باشه کمتر حرف بزنیم ...


آخر نوشت :


گردو گرده ولی هر گردی گردو نیست ...

برچسب آب داغ قرمزه ولی هر برچسب آبی ای نشون دهنده آب سرد نیست ...

خوب درس خوندن نتیجش نمره خوب آوردنه ، ولی واسه نمره خوب حتما نباید خوب درس خوند ...

حرف زدن ایجاد ارتباط می کنه ولی هر ارتباطی لزوما کلامی نیست ...

عشق دوست داشتن رو در برمی گیره ولی هر دوست داشتنی عشق نیست ...


پاورقی :

* تا حالا موردش پیش نیومده خوشبختانه ...


خوب باشد

بفرما ، بشین ، بتمرگ ...

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم   !!!

حضرت حافظ

قدیما ، به فال حافظ و اینا ! یعنی کلا فال اونم از هرنوعش حتی نوع حافظ ی‌‌‌اش ! اعتقادی نداشتم  تا گذشت و سر یه جریانی گفتم حالا ضرری نداره یه فالی می گیریم ، واسه اولین بار کل اون مقدماتش رو هم انجام دادم ، وقتی داشتم شعر رو واسه خودم میخوندم ، تنم میلرزید ، می گفتم مگه میشه ، آخه اینقده ...  بازم گفتم اتفاقی بوده ...


گذشت و با بچه ها رفتیم شیراز  اونجا گفتن تو فال نمی گیری ، گفتم نه !  دیگه اون آخر کارا وقتی نگهبان حافظیه داشت مینداختمون بیرون باز یکی دیگه از دوستان پرسید و منم گفتم بگیرین  این فالم بود ، وقتی خوندم ، گفتم یا حافظ حالش خوب نیست  یا با من شوخیش گرفته  فرض دوم که خود به خود باطل بود ! آخه مگه حافظ هم سن و سال منه که با من شوخی کنه !!! والااااا  بنا رو بر فرض اول گذاشتم و بی خیال شدم ، یه مدت که گذشت اتفاقی افتاد که دیدم نه‌‌‌ه‌‌‌ه‌‌‌‌‌‌‌ه حافظ حالش خوب بوده ،  طبق معمول گیجی ، از بنده بوده ...


بازم گذشت و شد شب یلدا بازم فال گرفتم این اومد ! ظرف مدت کمی درستیش بهم ثابت شد ...


این شد که به حضرت حافظ معتقد شدم ...


پاورقی :


1- الانه خیلی دلم می خواد فال بگیرم ، یا بیشتر اینکه یکی برام فال بگیره ، ولی میترسم شدییید ! نتیجتا بی خیال می شم فعلا

2- کل فال گرفتن های من به همین 3 بار خلاصه میشه !

3- برای اینجانب از درگاه حق طلب بهترین ها رو ، به صورت زودترین ها بکنین !!! خسته شدم دیگه


خوب باشید

۱۰ راز زیبایی ...

۱- برای داشتن لب های جذاب کلام محبت آمیز به زبان آورید
۲ - برای داشتن چشمان زیبا به زیبایی های مردم و خوبیهای آنها توجه کنید.
۳-برای خوش اندام ماندن غذایتان را با گرسنگان تقسیم کنید
۴ - برای داشتن موهای زیبا بگذارید کودکی هر روز آن را نوازش کند
۵ ـ برای داشتن فرم مناسب در حالی راه بروید که میدانید هرگز تنها نیستید
۶ - انسانها بیشتر از اشیا احتیاج به تعمیر نو شدن احیا شدن مرمت شدن و رهاشدن دارند هیچ وقت هیچ کدام را دور نریزید
۷ - به خاطر داشته باشید هرگاه به دست یاری نیاز داشتید همیشه یکی در انتهای دست خودتان پیدا میکنید.همین طور که سنتان بالا میرود شما متوجه میشوید که ۲ دست دارید یکی برای کمک به خودتان و یکی برای یاری دیگران
۸ - زیبایی یک زن به لباسهایی که میپوش به صورتش و به مدل مویش بستگی ندارد زیبایی یک زن در چشمانش پدیدار میشودچرا که آنها دروازه های باز قلبش هستند جایی که عشقش جای دارد 
۹ - زیبایی یک زن در آرایشش نیست بلکه در زیبایی واقعی روحش اوست ، مهم این است که او مشتاقانه عشقش را نثار میکند

۱۰ - زیبایی واقعی یک زن با گذشت زمان افزایش می یابد


اینا رو یکی برام ایمیل کرده بود ... دیدم قشنگه ، اینجا گذاشتمش ... همین ...


خوب باشید

اعتیاد مدرن !

گاهی وقتا فکر می کنم به اولین باری که رفتم توی روم های یاهو ! یادش به خیر یه سیستم دیزلی داشتیم با CPU ، 233 مگاهرتر ! رم 16 مگابایت نمیدونم یا 32 مگابایت ! هارد 4 گیگ ! که از هارد  40 مگابایتی کامپیوتر 386 داییم خیلی بیشتر بود ، کارت گرافیک با ظرفیت فوق العاده بالای 4 مگابایت کار نداریم ، ما بودیم و این سیستم ! اولین کارت اینترنتم رو از شرکت گنبدکبود یزد که مال پسردایی اینا بود گرفتم ... ، اون وقتا حداکثر استفاده من از نت در حد 10 دقیقه بود ... تو همون موقع ها اولین باری که رفتم توی روم 40 دقیقه بدون اینکه متوجه بشم گذشت !!!!


از اون به بعد دیگه خیلی طرف چت اینا نرفتم تا اخیرا که با سرویس های وب2 مثل فرندفید و تویتر و ... آشنا شدم ! این سرویس ها خواه ناخواه جذابن واسه همه ! حتی اونایی که ازش متفرن ! چون یه محیط اجتماعیه و آدما فطرتا محیط های جمعی رو دوست دارن ... ، محیط هایی مثل فرندفید به نظر شخص شخیص خودم ! دقیقا مثل یه دنیا میمونه که توش زندگی میکنی ، دوست پیدا میکنی ، با یکی قهر میکنی ، باز آشتی میکنی ، باعث رشدش میشی ، تخریبش می کنی ، واسه خودت شخصیت می سازی و و و ... ، این محیط ها شدیدا اعتیاد آورن ولی بازم قشنگن یه جورایی ... حداقل من دوسشون دارم ...


همینا فعلا ... این یه عکس از مونیتور منه وقتی داشتم اینجا رو آپ می کردم


من در تویتر / من در فرندفید


شما هم بیاین خوش میگذره :اسمایلی یه معتاد که می خواد دیگران رو معتاد کنه


خوب باشید

افسوس گذشته و غم آینده ...

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت          چون آب به جویبار و چـون باد به دشــت

هـرگـز غــم دو روز مـرا یـاد نگــــشت          روزی که نیامده است و روزی که گذشت


                                                                                     خیام

راست میگن قدیمی ها چیزی واسه ما نذاشتن که بگیما !

تازه دارم با شعر حال میکنم این وسط کی درس بخونم الله و اعلم !


خوب باشید

پیدا نکردم یه عنوان درست حسابی ! خب چیه ؟!

سلام


اول نوشت :

ایشاالله حال همگی خوب باشه و درسا رو اساسی خونده باشین ! من که هنوز حس درس خوندن درست حسابی اصلآآآآآ و ابدآآآآ نیومده ؛ دعا کنید خدا کمی عقل بهم ارزانی دارد که بشینم سر درسام ! بعضیا بعد یکی دو ترم کمی متنبه شده و ...  ؛ ولی اینجانب فکر کنم ۱۳ ۱۴ ترم هم بگذره آدم بشو نیستم !

بیخیال ...


وسط نوشت :

... اکنون می فهمم که بین ساکنان دارالمجانین و جماعت ما تفاوتی وجود ندارد؛اما آن روزها از این نکته هیچ آگاهی نداشتم و درست چون دیوانه ای بودم که جز خود دیگران را دیوانه می پندارند.


اعتراف من / لؤ تولستوی


آخر نوشت :

محرم هم اومد ؛ همین ...


خوب باشید

دو همسفر

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.  دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم . بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها یی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا و پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است. زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.  درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید. مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم! 

 

خود نوشت : برام دعا کنید ...  لطفا

 

خوب باشید