جاده

 

  

خیلی دوست دارم شب ها تو جاده باشم از یه طرف قشنگی آسمونش ، از یه طرف خود جاده ، که یه حس خاصی به آدم میده ، اگه بارونی هم باشه که دیگه . . . ، معمولا اگه بتونم مخ دوستی ، آشنایی ، کسی رو بزنم که پایه بشه ، یکی از جاده های اطراف شهر رو می گیرم میرم تا جایی که خسته بشم ! ، شاید رضایت به برگشت بدم * ، تو راه هم بیشتر حرفامون رو میزنیم ، فقط آخرای مسیر رفت همیشه تکراریه اونم اینه که : دوستم (حالا هر کدوم که باشن) رو به من : "تورو خدا ، جون هرکی رو که دوست داری بیخیال شو ، برگرد بریم ! " **

 

این حس رو فقط پشت فرمون می تونی تجربه کنی ، وقتی مجبوری چشمت به جاده باشه ، خیلی سعی می کنی آخر جاده رو ببینی ، غافل از اینکه آخر جاده با رسیدن تجربه میشه ، خط های وسط جاده عمرشون کوتاهه  شروع میشن ، تموم میشن ، باز شروع میشن ، تموم میشن ، این سیر تا آخر مسیر ادامه داره ، شایدم عمرشون کوتاه نیست خیلی شیطونن ، همش به راننده ها چشمک می زنن ، دو تا خط  سر تا سری سفید  کنار جاده که هرچی نگاشون میکنی از رو نمیرن زل میزنن بهت و تا آخر مسیر رضایت به یه چشمک کوچولو هم نمیدن ، و یه سری تابلو اطراف جاده که همه تلاششون رو می کنن که راه درست رو بهت نشون بدن ، ولی هیچکدوم خبر ندارن کسی که واقعا طالب رسیدن باشه ، با همون خط های سفید جاده هم مسیر درست رو پیدا می کنه ...

 

خیلی شبیهه داستان زندگی به جاده ، نه ؟  

 

پاورقی :   

* یه مثل هست که میگه رفتنم با خودمه برگشتنم با خدا ، جریان کار ما هم همینه 

** حالا نوع بیان برا هرکسی فرق داره ، مضمونش همینه گاهی با خشانت ، گاهی با عطوفت !  

 

خوب باشید ...

بزرگترین هنر من

هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت.

 هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟

هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟

می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟

اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟

تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.

می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟! 

 

 

« دکترعلی شریعتی »

( هبوط در کویر )

بچگی بنماییییم ...

افسوس که نامه جوانی طی شد 

آن تازه بهار زندگانی دی شد   

آن مرغ طرب که نام او بود شباب   

افسوس ندانم که کی آمد و کی شد 

  

تو اینکه آدم زود عمرش میگذره و باید قدرش رو بدونه شکی نیست  ، ولی کاش اینقدری که همه رو این جریان تاکید می کردن ، رو اینکه آدم باید بچگی کنه  ، جوونی کنه ، تا بزرگ شه ، تاکید می کردن ، جدی میگما  ، دیدین گاهی آدما از سنشون خیلی بزرگترن ، وقتی رفتار و حرفای یکی رو می شنوی فکر می کنی قشنگ چند سالی از خودش بزرگتره !!!  گاهی هم عکسشه ! ، به قول یکی ، آدم گنده ! اندازه بچه هم حالیش نیست  ، کلی باید باهاش سر کله بزنی که یه موضوع کاملا منطقی رو بهش بقبولونی ، گاهی فکر می کنم اینطور آدما وقتی کوچولو بودن ، خوب بچگی نکردن  ، حالا که بزرگ شدن ، می خوان جبران کنن ، واسه همین هم معمولا غیر قابل تحمل می شن  ، فرق نداره ، تو دوران جوونی هم همینه ، اگه درست جوونی نکنیم ، بعدا واسه خودمون و آدمای اطرافمون مشکل درست می کنیم ... 

 

 یه نکته قشنگ اینکه ساعت ارسال 5 پست اخیر من به قرار زیره  

 01:29 

22:56  

00:26  

01:19  

18:37  

 

 این پست هم که حدودای 00.45 داره پابلیش میشه  

 

 خوب باشید ... 

بچگی

دلم تنگ شده واسه دوست داشتن های بچگی  ، همتون دیدین ، شاید یه چیزهایی هم از دوران بچگی خودتون یادتون باشه ، وقتی با تموم عصبانیت بچگی (که خیلی شیرینه واسه بزرگترا) به یکی می گفتی دوست ندارم  ، بدون هیچ ریا و دورنگی ، با همه صداقتی که هرچی بزرگتر شدیم ذره ذره ازش کم شد  و جاش رو دورنگی (چیزی که بعضی ها به آینده نگری کلامی !!! ، روابط عمومی خوب یا ... تفسیرش می کنن) گرفت   ، مامان یه وقتا تعریف میکنه ، وقتی کوچولو بودم ازم می پرسیده چقدر دوستم داری ، می گفتم اندازه 10 تا گردو  ، آخه آخرین عددی که می تونستم بشمارم همون 10 تا بود ، ولی 10 تا گردویی که خیلی بیش از "اندازه دنیا دوست دارم" های الان ارزش داره  ، حرفهایی که بیشتر لقلقه زبون شده و می گیم واسه گول زدن هم ، و حتی گول زدن خودمون ... 

 

دلم واسه صداقت بچگی تنگ شده ...  

 

تبصره 1 : روابط عمومی بالا و آینده نگری کلامی ! خوبه ولی بعضی وقتا یه رنگ نبودن خودمون رو پیش کسی ، با این چیزا توجیه می کنیم که خوب نیست ...  ، مثلا خیلی وقتا واستون پیش اومده ، از دوستان ، فامیل یا ... ، جولوتون کلی قربون صدقتون میره ، در حالی که می دونید پشت سرتون ...

 

تبصره 2 : نویسنده به هیچ وجه با شکست عشقی ، احساسی و از این دست شکست ها مواجه نشده ، و مطلب فوق صرفا ییییهووو (باید با تلفظ خاص بخونید)به ذهن بیمار وی رسید که نگاشته شد ... ، سو برداشت ممنوع  

 

تبصره 3 : خودم هم دقیقا نمی دونم چرا به استفاده از "..." تو پست هام ، PM هام ، و SMS هام علاقه خاصی دارم !  

 

خوب باشید ...

حرفهایی که باید زد

تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!

 

من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

 

« دکتر علی شریعتی »

( با مخاطبهای آشنا )

بهشت و جهنم

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.


مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است"، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: "خداوندا نمی فهمم؟!"، خداوند پاسخ داد: "ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"


هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.

رفاقت

سلام  

اول اینکه : شهادت امام صادق (ع) رو به همه تسلیت می گم و از همه التماس دعا دارم شدییید  ، اکه خلوتی با خدا کردین ، همه رو دعا کنید ، اون گوشه کنارای دلتون ، آخر و بعد همه خواسته هاتون ما رو هم فراموش نکنین خواهشا ...

دوم اینکه : دیدین چقدر بعضی ها با خدا رفیقن ، گاهی حسودیم میشه به این رابطه ای که با خدا دارن  (منم میخوااام)، خیلی باحاله ، فکر میکنی خدا یه رفیق صمیمیه واسشون ، راحت باهاش حرف میزنن ، راحت باهاش درددل می کنن ، راحت ازش گله می کنن ، راحت حتی باهاش دعوا می کنن  ، خیلی باحاله نه ؟! جالب تر اینکه خدا بیشتر به حرفشون گوش میکنه ، اونام از اینکه خدا بیشتر از کسایی که رابطه شون با خدا رسمی و ارباب و بنده ایه ،  حرفاشون رو میشنوه و کمکشون میکنه ، مطمئنن ...   

سوم اینکه : 47 تا کتاب الکترونیکی واسه موبایل رو می تونین از اینجا دریافت کنین (لینک دانلود مستقیمه ، اگه از Dialup استفاده می کنین توصیه اکید می کنم از دانلود منیجر استفاده کنین که به مشکلی بر نخورین ! ) ، کتاب ها بصورت جاوا هستش و واسه اکثر گوشی ها قابل استفاده ، کلمه عبور واسه باز کردن فایل فشرده : golestantalk.com  هستش ، لیست کتاب ها رو هم میتونین تو ادامه مطلب ببینین (البته اسم فایل ها رو ، که قاعدتا میشه از روی همونا اسم کتاب رو حدس زد ) ، من واسه یه کتاب رباعیات خیام مجبور شدم در حالی که اکانت اینترنت (مثلا) پر سرعتم یا همون ADSL خارجی ها تموم شده ، با اینترنت (واقعا) کم سرعت ! یا همون Dialup کفار ! این 5 مگابایت و دانلود کنم ، ولی فکر کنم ارزششو داره ...  

  

تبصره ! : این کتابا رو من آرشیو و آپلود نکردم ، نتیجتا اگه مشکلی چیزی داشت ، مسئولیتی متوجه من نیست ... 

خوب باشید

ادامه مطلب ...

ای آزادی ...

ای آزادی،

 تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

 و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

 اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

 

« دکتر علی شریعتی »

(خود سازی انقلابی ، ص ۱۲۰و۱۳۰)

اراده ...

 

 

 

 

این عکس ها فارغ از متاثر کردن بیننده ، یه پیام قشنگ داره ، اراده ، اراده یه دختر ، اراده یه جنس لطیف که باید مثل خیلی از هم سن و سال هاش تو اتاقش پر باشه از عروسک های رنگارنگ ، یا سر یه کلاس مدرسه مشغول به تحصیل باشه ، یا با دوستاش بره خارج شهر گردش یا یا یا ... ، خدایی با خودمون خلوت کنیم ببینیم یه ذره از وجود و اراده این دختر توی خودمون پیدا می کنیم یا نه ... 

قابل توجه آقا مسعود ده نمکی سازنده (مثلا !) مستند فقر و فحشا ... 

 

خوب باشید ... 

 

پاورقی :  

من لینک این عکس ها رو توی ایسنا پیدا نکردم کسی پیدا کرد به منم بده ممنون

گلایه ها !!!

سلام ... 

 

اول نویس ! : بعضی از دوستان دانشکده ای توسط چت ، پس کله ای !  ، و ... گله کردن که خجالت نمی کشی !  متن تکراری میزاری ؟! آخه مثل اینکه پست قبلی من خیلی وقت پیشا تو گروه دانشکده منتشر شده بوده  ، خدمتشون عارضم که : 

واقعیت من این متنو از اونجایی که لینک دادم واسه اولین بار خوندم و منبعش رو هم همونجا عینا گذاشتم ، درثانی شاید خیلی ها ندیده باشن ... اینقدر ها هم مهم نیست ... 

 

یکی از دوستان گلایه کرده بود که چرا اسم گروه (منطقه ممنوعه !) رو این انتخاب کردی  ، اول که یکی از بزرگترین سوتی های دنیا رو دادم و تگ رو با تیتر (موضوع) متن اشتباه گرفتم  ،بعدم که جواب نظر رو دادم ، خواستین برین بخونین ، حس دوباره نوشتن نیست اصلآآآآآ و ابدآآآآ !!! (یکی نیست بگه قابلیت کپی ، پیست رو به همین منظور به سیستم عامل ها اضافه کردن ...  ) خدمت همون یکی هم که احتمالا بگه هم عرض می کنم که حتی حس اونم نیست ، خودتون درک کنین وسعت فاجعه رو ... هرچند الان به جای این خزئبلات اگه اونو رو تایپ کرده بودم تموم شده بود !!! نتیجتا بیخیال ........... 

 

وسط نویس ! :  

اقا من این سر دلم مونده ! چرا هرجا یه فسادی (حالا اعم از فساد اداری ، تجاری ، اخلاقی ، آموزشی ، دولتی !!! و ...) میشه ، از ملت که بپرسی مقصر کیه اولین قشری که میرن سراغش دانشجو هان !!! 

- آقا ما تو شهر(اینجا یزد) از این حرفا نداشتیم از وقتی دانشجوها اومدن فلان شد ... (امکان داره حتی مشکل مطرح شده سرد شدن بیش از اندازه هوا باشه ها اینش مهم نیست ، مهم اینه که دانشجوها مقصرن !!! )

- فساد ! مردم عادی که از این کارا نمی کنن دانشجو ها ...

- خدا چیکار کنه کسی که دانشگاه رو تو یزد ... 

و و و ...

چرا ؟ جدی چرا ؟ فکر نمیکنین آدما معمولا می خوان اشکالات و کارهای اشتباه خودشون رو گردن مظلوم ترها بندازن ؟! ، شایدم دلیل دیگه داره ، من که هنوز سر در نیاوردم ازش ... ، شما اگه چیزی دستگیرتون شد بگید ما هم بدونیم ...

مثلا باید قشر فرهیخته جامعه محسوب بشیما ...  (نقل از مرتضی : چیییی مییگیییی !) ، حالا قشر فرهیخته ! پیش کششون ، مثل آدم عادی بهمون نگا کنن !  ایها الناس یکی به این ملت حالی کنه دانشجو شاخ و دم نداره بخدا ، موجودی است آرام ، مظلوم که در کنار سایر همنوعانش (انسان ها) به زندگانی می پردازد !!!  غذا می خورد ، راه می رود ، می خوابد ، احتمالا عاشق می شود !  (بازم نقل از مرتضی : چیییی میییگیییی !) گاهی اوقات از سر بیکاری درس نیز می خواند (البته قطعیتی که در سایر موارد دیده می شود در این مورد دیده نشده !!!

 

آخر نویس : ندارد ! 

 

خوب باشید ...