خودکشی مجازی !

اکانتم توی فیسبوک و توییتر رو غیر فعال کردم ، اد لیست یاهوم رو کلا خالی کردم ، کلوب رو هم نتونستم اکانتم رو حذف کنم ... (از نظر فنی فک کنم غیرممکنه)

فقط دلم نیومد اینجا رو تعطیل کنم ! ، اونم بعید نیست ...


خوب باشید ...

عید ...

داره کم کمک بوی بهار میاد،بوی عید ... البته تو یزد بوی تابستون بجا بهار ...

اگه جربان روزگار همینجوری که داره پیش میره پیش بره این عید دلگیرترین عید عمرمه ...

ولی خدایی هست که میگن خدای غیر ممکن هاست ... دوسش دارم ... چون به کمکش ایمان دارم ... چون به حکمتش اعتقاد دارم ... خواسته دلمو گفتم ... میدونه ... دوستم داره ... کمکم میکنه ...

امسال به قول یه عزیز یه دوست یه رفیق شایدم بیشتر ، عید رو از اومدن ماهی ها و سبزه تو خیابونا فهمیدم ...


سال خوبی داشته باشین همگی ...

عید همگی مبارک ...

لحظه تحویل سال منم رو یادتون نره مثل همیشه اون گوشه موشه های دلتون ...



خوب باشید و سلامت ...

یاعلی ...

-----

چی بگم والا ...



خوب باشید

یه وقتا میشه که ...  

کاش یکم جرئت داشتم ...

یاد می گیرم ...

یاد میگیرم به نزدیکترین و قابل اطمینان ترین آدم هم یک درصد اطمینان نکنم ... 

یاد میگیرم همیشه راست گفتن خوب نیست ... 

یاد میگیرم آدما به خلاف خودم دوست دارن دروغ قشنگ بشنون به جای راست زشت ... 

یاد میگیرم صاف و صادق ترین آدما هم یه روی پنهونی دارن ... 

یاد میگیرم دورغ گفتن در حالی که طرفت می دونه داری دروغ میگی جز ثابت حرف های آدماس ...

یاد میگیرم به جای یه زندگی درست از نظر شرع و دین باید یاد بگیرم یه زندگی درست عرفی داشته باشم ... 

یاد میگیرم آدما به راحتی تو چشمات نگا می کنن و دروغ می گن ...  

یاد میگیرم جانماز آبکش ها و آدمای خشکه متعصب ، کثیف ترین و پست ترین آدمهایی هستن که میشه پیدا کرد ...

یاد میگیرم آدما دروغ بدون مدرک یه آدم جا افتاده رو زودتر از راست با مدرک یه جوون باور می کنن ...

یاد میگیرم وقتی بلد نیستم دروغ بگم مشکل خودمه ...   

یاد می گیرم زندگی تو این دنیای پر از دروغ و دو رنگی سخته ... 

 

خوب باشید ...

...

در عشق تو از ملالتم ننگی نیست / با بیخبران در این سخن جنگی نیست


این شربت عشق داروی مرادست / نامردان را از این قدح رنگی نیست


             خیام



خوب باشید ...

...

نکـند موسـم سـفر باشد / ساربان خفته، بی خبر باشد

بـوی بـاران تـازه می آید / نکند بوی چـشـم تـر باشد


سخنی از وفا شنیده نشد / نکند گـوش خـلق کـر باشد


نکند عشق در برابر عقل / دسـت، از پـا دراز تر باشد

حافظ می خوانیم !

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس / بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام / پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار / کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب / گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق / شب روان را آشنایی‌هاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز / زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار / گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند /و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست / از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس

آخر نوشت : بازم با تو ام !!!

مشکل ...

این که اینجا شده اینی که میبینین تقصیر فرستنده اس دست به گیرنده های خودتون نزنین ...


بارون نم نمکم ببار ببار / بارون نم نمکم ببار ببار / که دلم بد جوری دلبسته شده ...

غزل شماره ۶۹ !

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست /  تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست 
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس  / طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست 
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من /  بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست 
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر   هر که / چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست 
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک  / دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست 
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا  / خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست 
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق /  ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست 
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز /  زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست