سلام
خیلی باحال شده ! سر جریان مفصلی الان موقعیتی پیش اومده که اگه حرف بزنم ، آبرو خودم حفظ میشه ، آبرو تعدادی
میره ، اگه حرف نزنم ، آبرو خودم میره ، آبرو همون تعدادی
حفظ میشه
، بنا به علتی خاص راه دوم رو در پیش گرفتم و از این بابت بسیار خوشحالم ...
خوب باشید
حافظ ز غصه سوخت بگو ، حالش ای صبا با شاه دوست پرور دشمن گداز من
دلم گرفته ... ، حوصلهم هم سر رفته و دیگر هیچ ...
خوب باشید
سلام
معنی لغوی :
در اصطلاح امروز ظاهرسازی کردن . نمودن چیزی را بی آنکه او را اصلی باشد. و رجوع به تظاهر شود.
گاهی آدما به هر دلیلی تظاهر به چیزی که نیستن می کنن ، گاهی تظاهر به خوبی ، گاهی تظاهر به دینداری ، گاهی تظاهر به دانایی ، حتی گاهی تظاهر به بدی !!! ، آره جالبه ، گاهی واسه اینکه تو یه جمعی جاش بدن ، گاهی واسه خندوندن اطرافیان ، گاهی واسه راضی کردن کسی به کاری ، یا یا یا ... ، تظاهر به بد بودن می کنیم ... !
بیاین خودمون باشیم ، هرچی هستیم ، همون باشیم ، اینطوری هم خودمون راحت تریم هم اطرافیان ....
--------------------------------------
پاورقی :
معنی لغوی را از لغت نامه دهخدا (+) برداشتم
خوب باشید
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ایی ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من،با یاد من بیگانه ایی
در بر آیینه می ماند بجای
تار مویی،نقش دستی،شانه ایی
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ایی
خیره می ماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک!
بی تو،دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام ننگ
فروغ فرخ زاد
------------------
خود نوشت :
گاهی از همه آدمای اطرافم فراری ام ! فک و فامیل ! ، گاهی از پدر مادرم هم حتی !
، خیلی دوسشون دارم
ولی گاهی واسم قابل درک نیست بعضی از کاراشون
، کلا کارای آدم بزرگا !
، تنها موجوداتی که واسم قابل تحملن تو این وقتا چندتا از دوستامن ، همین و همین ...
نمی دونم چرا آدما هرچی به سنشون اضافه میشه به خودخواهیشون هم اضافه میشه ! چراااااااااااا ؟!
، البته این مورد در مورد خودم هم صادقه ...
خوب باشید ...
گاهی از آدمای الکی خوش ! بدم میاد ... ، همش دارن میخندن ! نمیگم خنده بده ها نه ، خیلی هم خوبه ایشالله همه همیشه خندون باشن ... ولی یه سری آدما فک میکنن همه چیزو باید تو عالم شوخی ببینن ، داری جدی حرف میزنی برمیگرده مسخرت می کنه ... هه هه هه می خنده !
ای ...
نمی دونم اونا درست عمل می کنن یا من درست فکر می کنم ! آخه زندگی یه تیکه جدی هم داره بخدا ... ، خدا رو شکر این تریپ آدما رو تک و توک دیدم تو زندگیم ولی اونم واسم غیرقابل تحمله ...
بیخیال ...
بی ربط : واسه پست قبلی 3 4 تا نظر تبلیغاتی داده بودن که پاکیدم ! ، تایید نمی کنم حالا هی شما کامنت بزارین که وب قشنگی داری به بزرگترین فلان سر بزن اینم آدرسش ! نمی دونم وب جامعی داری ! به نمی دونم چی چی سر بزن ...
خوب باشید
خدایا ممنون واسه همه مهربونیات
ممنون واسه همه وقتایی که باهات لج کردم ، ولی تو بهم لبخند زدی
ممنون واسه همه وقتایی که حکمت هات رو درک نکردم ، ولی تو نگام کردی گفتی صبر ...
ممنون واسه همه وقتایی که فکر میکردم هیشکی رو ندارم ، دست رو شونم گذاشتی و آروم نوازشم کردی
ممنون واسه همه وقتایی که شونه هات آرام بخش گریه ها و بغض هام بود
ممنون واسه همه وقتایی که فقط چیزایی که ازم گرفتی رو میدیدم و تو بازم لبخند میزدی میگفتی صبر ...
ممنون واسه همه وقتایی که به چشم کسی که می خواد اذیتم کنه نگات کردم و تو به جاش عاشقانه نگام میکردی
خدایا میدونی چیه ؟! بلد نیستم درست حرف بزنم حتی با تو ! آخه ازت خجالت می کشم
واسه همه ناشکری هام
واسه همه گناه هایی که به درگاهت مرتکب شدم
واسه همه بی معرفتی هام
واسه همه دل هایی که شکستم
واسه همه ناامیدی هام
اگه الانم میام پیشت چون میدونم نمی تونی دوستم نداشته باشی ... ، آره ، اگه بخوای هم نمی تونی ، آخه عاشقی ، عاشق بنده هات ، هرچی هم بد باشم ، بدی کنم بازم دوستم داری ...
خدایا ، تو تنهایی دلت نمی گیره ؟! ، آخه ما بنده هات یه خدا داریم مثه تو ولی تو که مثل خودت نداری
خدایا کاشکی ، یه کم از اون عشقت تو دل بنده هات میذاشتی ، که همدیگه رو دوست داشته باشن ، همدیگه رو ببخشن ، باهم مهربون و همدل باشن ...
شایدم نمیخوای بنده هات بتونن به کسی جز خودت دل ببندن ... شاید ...
من که هیچ ، فکر نکنم هیچکودوم از بنده هات هم سر از کارت در بیارن ...
خوب باشید ...
اول نوشت :
ندارد
وسط نوشت :
امشب زد به سرم ! در لپ تاپم رو باز کردم *(البته ۷۰٪ پیشرفت فیزیکی داشت !)؛ یه سری عکس هم گرفتم ازش که اگه حسش اومد و عمری بود بعدا آپلود می کنم ؛ تو باز کردن این ! یه نتیجه گرفتم که زین پس لپ تاپ چینی بخرید ! آخه رو هر قطعه ازش نگاه کردم جز نام پرآوازه چین چیزی نبود از هارد و رم تا مودم و پشت کی پدش ! ولی پشت خود دستگاه خورده مالزی !
فقط یه قطعه اش اسم ژاپن هم اومده بود روش ؛ که دی وی دی اش بود
(تنها قطعه ای که یه کم مشکل پیدا کرده که فکر می کنم اوپتیکش ضعیف شده !!!)
آخر نوشت :
نگارنده رو به هیچ وجه جدی نگیرید ! عقلی نداره ؛ چون احتمالا به خاطر دیونه بازی هاش خیلی زود از جدی گرفتنش احساس گناه ! می کنید ... ؛ فقط واسش دعا کنید
------------------
پاورقی :
* کوچیکتر که بودم نمی دونم بابا بودن یا مامان بهم می گفتن تو هرچی پیچ داشته باشه درش رو باز میکنی !
خدا یه چیزی میدونست واسه آدما پیچ نذاشت !!!
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی اخوان ثالث
اول نوشت :
عید همگی مبارک ... ، ایشاالله همیشه حالتون خوب و لبتون خندون باشه
وسط نوشت :
کوچیکتر که بودم ، میگفتم چرا همه آدما اندازه هم مهربون نیستن ؟ ، حالا که بهش فکر میکنم می بینم ، اونجوری زندگی یه نواخت میشد
، مهربونی بود ولی حس نمی شد
، ارزش نبود ، بیشتر که فکر کنی می بینی :
تا نبودن نباشه ، بودن معنی پیدا نمی کنه
تا تنها نشیم ، به باهم بودن فکر نمی کنیم
تا غمی نداشته باشیم ، شادی رو نمی فهمیم ...
آخر نوشت :
دو بیت شعره که با یه بار شنیدن از دوستم تو خاطرم موند ، ولی هنوز درکش نکردم اونم اینه :
زندگی زیباست ای زیبا پسند زیبه اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت که از برایش می توان از جان گذشت
خیلی سخته درک قشنگی زندگی ...
خوب باشید ...
-----------------------------
مطلب قبلی رو حتی با موضوعش پاک کردم ، آخه سیاست هرجا میره ، هرچیزی با خودش بیاره ، قشنگی نمیاره ... ، همین جا از دو تا دوستی که زحمت کشیدن و نظر دادن معذرت می خوام