دانشگاه - قضاوت - منطق !

اول نویس :



اگه جز غیبت نخوردن کلاس آز یه دلیل واسم وجود داشته باشه که میرم دانشگاه این مسیره و ذوق مرگ شدن واسه دوباره اینجوری دیدنش …


وسط نویس :

جالبن واسم آدم‌هایی که ندیده و نشناخته و ندونسته ! قضاوت می کنن ، حکم میدن و اگه زورش رو داشته باشن اجرا هم میکنن ! … معمولاً وقتی توی زندگی واقعی با اینجور رفتارها برخورد میکنم اول میذارم طرف هرچی دلش میخواد بگه ، بعد اگه ببینم یک درصد منطقیه واسش توضیح میدم که تو 90درصد مواقع از حرف و کارش پشیمون میشه ، اگه هم منطقی نباشه که خیلی راحت از کنارش رد میشم بدون حتی یک کلمه حرف زدن …


آخر نویس :

خیلی‌ها هستن که فقط و فقط خودشون و افکار خودشون رو قبول دارن … خیلی وقت بود که باهاشون بحث میکردم سر اینکه قانعشون کنم که حداقل به دلایل دیگران هم توجه کنن و توی همه چیز نظر تخصصی ندن ! که خوب دیدم فایده نداره … مدتیه دیگه فکر خودم رو درگیر نمی‌کنم … خیلی راحت از کنارشون میگذرم... راه خودم رو میرم و سعی میکنم کمتر بحث کنم... در حدی که خیلی هاشون هم متوجه میشن … هرچند واسم مهم نیست …



خوب باشید ...

سه تا عنوان داره خوب !!!

اول‌نویس : درک ...

تا یه مدت پیش فک میکردم خیلی‌ها بعضی حرف‌ها ، کارهام و ... رو درک میکنن ولی فهمیدم فقط یه نفر اونم فقط شاید ! درکم میکنه ... کسی که خیلی شبیه به خودمه ... ، ولی خوب خدا رو شکر میکنم واسه اینکه الان فهمیدم ...


وسط‌نویس : فتوا !

من آدم نمیگم خیلی،ولی خوب تا حدودی مذهبی هستم یعنی خوب یه سری اعتقادات واسه خودم دارم و بهشون احترام میذارم ... ولی بعضی حرف‌ها واسم قابل درک نیست ... نمی دونم شاید اشتباه میکنم ولی گاهی که به اینجور مطالب توی خبرها اونم بطور اتفاقی بر میخورم اینحوری میشم !

به دنبال استفتای خبرگزاری برنا * از مراجع تقلید درباره استفاده از الفاظ و کامنت‌های احساسی در وبلاگ‌ها، سایت‌ها و درج نظرات و پیام‌های عاشقانه که در میان افراد که در فضای مجازی رواج پیدا کرده، چند تن از مراجع تقلید به این سوال پاسخ دادند.

به گزارش برنا نظر چند تن از علما در برابر اینکه «پیام و کامنت احساسی برای نامحرم در گفت‌وگوهای مجازی چه حکمی دارد؟» به شرح زیر است:


[دوتاش رو به عنوان نمونه میارم !]


آیت‌الله مکارم شیرازی: این کار جایز نیست.

آیت‌الله سیستانی: اگر مشتمل بر مطالب حرام باشد مانند اظهار عشق یا با بیم افتادن به گناه جایز نیست.


---------------------

اظهار عشق => مطالب حرام ! جدای از خود سوالش و جوابش و این حرفا این قسمتش خیلی واسم جالبه ! نمیدونم شاید برداشت من اشتباه‌ه ولی کلا زیاده از اینجور مطالب ... هرچند واسه عقیده کسایی که به اینطور مطالب هم اعتقاد دارن احترام قائلم ولی واسم قابل درک نیس که اظهار عشق جز کارهای حرام باشه !!!


آخرنویس : پفک‌نمکی !

یا یکی دعا کنه من دست از خوردن پفک نمکی بردارم یا دعا کنه در کارخونه اش تخته بشه ! چون اگه همینجوری پیش برم احتمال به ملکوت پیوستنم هم هست !


بی‌ربط نوشت :

شدید نگران داداشی آرا هستم و ازش بی خبر ...


پاورقی :

* اینجور سایت های مواجب بگیر رو من نمی تونم جز خبرگزاری‌ها به حساب بیارم ! حالا دیگه ...


خوب‌ باشید ...

ماجراهای ممد و CPU !

توی شرکت واسه یه پروژه که کار پردازشی فوق العاده زیادی میبره اومدیم با امکانات خود 3D Max ، پردازنده سیستم ها رو به اشتراک گذاشتیم واسه سریعتر شدن کار ... 

این وسط سیستم ممد سیستم اصلیه که کارها رو تقسیم میکنه واسه همین اسم ممد رو گذاشتیم آقای CPU ، CPUخور ، جونده CPU و ... آخه خداییش این عکس ها رو نگا کنین ... 

اون فلش قرمزه به گدجت پردازش سیستم من تو زمانهای مختلف اشاره میکنه ... 


اینجا سیستم کارکرد عادی داره ... 

اینجا ممد داره وارد میشه ... 

اینجا یه مدته که ممد هست و قصد خروج هم نداره ! 

اینجا ممد خارج میشه ! 


قضاوت با شما ... 


خدا آخر عاقبت CPU ها رو خودش به خیر کنه 

تا کنون یک لپ تاپ تلفات دادیم و رفته گارانتی ...  البته مشکل از کار زیاد نبود ، از قبل مشکل داشت این شد مزید بر علت !!! 


خوب باشید ...

نگاه - سن - سهراب ... !

اول‌نویس : نگاه

مدیته عجیب حس میکنم آدمای اطرافم یه جور خاصی  نگام می کنن... 

توی کوچه ، خیابون ، دانشگاه(اگه برم !) و و و... 

تا یکی دو روز پیش با خودم میگفتم یه توهم‌ه ، ولی وقتی یکی از دوستام هم بهم گفت چرا اینجوری نگات میکنن بیشتر فکرم مشغولش شد ... 


شاید همه اینا اتفاقی باشه ولی خب گاهی ذهن آدم دنبال یه بهانه‌اس واسه مشغول شدن 

خلاصه که اینجوریا... 


وسط‌نویس : سن

آقا ! واسه من سواله چرا اکثر کسایی که اینجا رو میخونن فک میکنن من سنم کمتر از سن واقعیمه آیا ؟!  خو بچه گانه می نویسم ؟ احساساتم بچه گانه اس ؟ ادبیاتم کمتر از سنم نشون میده ؟! همچنان واسم سواله ...


آخر‌نویس : شعر

تهی بود و نسیمی

سیاهی بود و ستاره‌یی

هستی بود و زمزمه‌یی

لب بود و نیایشی

"من" بود و "تو"یی

نماز و محرابی


سهراب ...



خوب باشید...

نقش کلیدی نت در زندگی آقاپسر !

به این نتیجه رسیدم که اگه منو تو یه جزیره بی آب و علف و حتی بدون سکنه ! مستقر کنن و بگن یه چیز میتونی بخوای ! مسلما نت رو انتخاب میکنم ... 

الان به زور پسر عموم اومده منو آورده شرکت عمو  که دو تا از این دستگاه هایی که براشون خریدم رو راه بندازم ... منم سرماخورده اضلا حسش نبود ولی تا ۱۱م داره میره دیگه گفتم اذیتش نکنم ... والا حالا حالاها سر کار بود  

کار نداریم ... اون داره تو یه اتاق دیگه به کاراش میرسه و منم این سیستمه رو ریکاوری میکنم ... لپ تاپ عموجان هم که اینجا آچار شده و در حال استفاده است !!! 

پسر عمو : چیزی میخوری ؟ 

من : یه لپ تاپ برسون (درحال بالا کشیدن دماغ به دلیل سرماخوردگی !) 

پسر عمو (در حال اشاره به لپ تاپ عموجان) :قرصی چیزی میخوای بدم بهت ؟  

من : اینترنتت که به راهه ؟ 

پسر عمو : خودت کاراش رو کردی که ! * 

من : خوب برو دیگه ! 

پسر عمو :

کی ولمون کنه بریم سر زندگی** خودمون معلوم نی !  

 

* دوتا AccessPoint اینجا علم شده که یکیش فقط اینترنت روش Share کردم یکیش هم واسه شبکه داخلی خودشون روش کار میکنه که اونم باز اینترنت داره  

**زندگی خودمون عبارتست از لپ تاپ خودم ، نت خودم ، اتاق خودم و مموش خودم ! البته این زندگی شبانه منه !  

 

بعد نویس :  

شاید امشب بازم آپ کنم ! کارام مونده اینم ول نمیکنه !!! 

مبخواستم یه عکس از مموش بذارم تو حالت خواب که نمیشه فعلا ! اینجا امکانات کمه !!!  کلا یعنی این پست قرار نبود این باشه که الان هست !!! 

 

 

خوب باشید...

در مورد خودم ...

اول نویس :

از صبح که پا میشم خیلی چیزا توی ذهنم هست واسه نوشتن اینجا...  شب که میام خونه همش میپره... چند روزیه بی هواس(شایدم حواس ! نمیدونم) شدم...

امروز شهاب بهم گفت چقد عصبی شدی ! دقت کردم دیدم راست میگه...،معمولا(نه همیشه) اگه بدونم یه کاری اشتباهه انجام نمیدم*،ولی الان یه مدته دارم یه اشتباه رو تکرار میکنم و بعد پشیمون میشم !شاید درگیری با خودم و عصبی بودنم به خاطر همین باشه...شایدم نه نمیدونم ...یه جورایی باز اساسی سر درگمم و این کلافم میکنه ولی خوبم!


وسط نویس :

اگه کامنت هایی رو که میذارین دیر تایید میکنم واسه اینه که دلم میخواد تک تک کامنت ها رو جواب بدم  حتی اگه شده با یک کلمه ! معمولا کامنت هایی رو هم که خصوصی میذارین نگه میدارم ! فقط اگه گاهی اشتباهی تاییدش کنم مجبور میشم پاکشون کنم !اونم چون خودتون خواستین پابلیش نشه ...


آخر نویس :

قرار بود این پست در مورد شرکت باشه (بدون جنبه تبلیغاتی!) ولی دیدم حس نوشتن اون پست نیست و اینجا خیلی داره خاک میخوره گفتم یه چیزی بگم که گفته باشم ...

مطابق معمول ! دعام کنین خیلی زیااااااد ...

شاید به زودی یه سری عکس از دوران کودکی تاکنون(سیر تکاملی آقاپسر!) از خومان پابلیش کنیم!باشد که باعث خنده دوستان شویم!البته فقط شاید!


پاورقی :

* این معنیش این نیس که اشتباه نمیکنم ! آدم اصلا خاصیتش ! اشتباهه میگم اگه بدونم کاری اشتباهه انجام نمیدم...


خوب باشید...

لپ تاپم - فوتبال - حرف بیخود

اول نویس : لپ تاپم

جیییگر بابا ! از تهران برگشت ، lcd ایش تعویض شده و حسابی پشت دستمان خرج نهیده ! که به درک !!! غصه قرار نیس بخورم ! والااا ! حالا که شده ! سرنوشت فروش رهرو هم که در هاله ای از ابهام بود مشخص شد ! قرار شد بدمش به پدرجان (اوووخ ! گفتم پدرجان ! یادم اومد چندی پیش آدرس اینجا رو ازم گرفتن ! و یحتمل دارن الان اینجا رو می خونن ! شایدم نخونن ! چمیدونم خوب ! به هر حال اگه دارن می خونن خدمت آقای پدر از همینجا سلام عرض مینمایییم !!! و رسما اعلام میداریم اولا دوستتان داریم خیلی تا ! و دوما لطف فرموده این طفل صغیر و نوشته هاش رو خیلی جدی نگیرین I Love U Dad حتی !!!  )


وسط نویس : فوتبال

چندی بود که رضا(مدیرعامل جان!) گیر داده بود که منو از تنبلی در بیاره ... منم که خوب ، روم به دیفال ! ... بماند ... بالاخره پس از ماه ها تلاش یک شنبه موفق شد منو ببره فوتبال !  همین اندازه در زمینه تجربه اینجانب در این ورزش بس که ، در طول مدت عمری که از اوس کریم دریافت نمودم ! 2 بار فک کنم پام به توپ خورده !!! یکیش رو یادم نیس کی بوده ! یکیش هم یادمه یه بار تو دبستان توی دروازه حریف وایساده بودم و تکیه داده بودم به تیر ! دروازه بانم نبود ! یهو یک فروند توپ سرگردان اومد قل بخوره بره تو گل ! اینجانب جوگیر شده رفتم شوتیدم زیر توپ ! و دروازه حریف رو نجات دادم ! تا یه هفته پاتوقم پیش معاون مدرسه بود که از دوستان هم تیمی کتک نخورم !

کار نداریم ما رو برد و ما هم کلا جو گیر ! در اندازه ای خوش درخشیدیم که رضا رسما اعلام کرد دور از انتظار بازی کردم ! (ما بسیار خفنیم حتی !) ولی خوب الان دو روزه وقتی می خوام پام رو جابجا کنم باید از دو تا دستم هم جهت این فعالیت کمک بگیرم ! از بس که همه ماهیچه های تنم درد میکنه !


آخر نویس : حرف بیخود !

آخ که چقد گاهی حرف بیخود شنیدن سخته ! رفته بودم مراسم چهلم بابای یکی از دوستام که خاطرش خیلی واسم عزیزه ... !  دیوونه شدم ! یعنی این ش.ی.خ اینقد حرف بیخود زد که سرم رو تکیه دادم به دیوار و به دوستم سپردم تموم که شد بیدارم کنه !!! *  اوووووف که من فقط این خیلی واسم سواله که 30 دقیقه حرف بیخود ! رو از کجاش در آورد اونم پشت سر هم ...


مموش نویس :

امشب دیدم پاشو تقریبا درست زمین میذاره ! دوباره شیطونی هاش خطرناک شده ! ناقلا هرچی بهش میدم یکمش رو میخوره بقیه اش رو انبار میکنه ! (بابا آینده نگر !)


پاورقی :

* اینجانب اگه هدفن هم در گوشم باشه و تصمیم بگیرم بخوابم ، خوابم میبره ! ولی دیگه اونجا به خواب نکشید ! تموم شد...


خیله خوب ! کامنت ها رو هم الان میام جواب میدم ! کتک نمیخوام که ! دهاااا


این پسته طولانی شد ببخشین دیگه ! بریم نماز ور کمر زنیم که خدا فک کنم داره لیست رو میبنده حالا دیگه آخدا ، نگهدار ، اوووووووووووومدم !


یاعلی..

---

اول نویس : 

 

مموش خیلی شیطونی میکنه !  میخواد از آکواریومش بیاد بیرون ... خیلی هم باهوشه ! در چرخ و فلکش رو باز میکنه و میچرخونه تا گیرکنه به شنهای کف آکواریوم بعدم میره روی این چرخ و فلک و دستهای کوچولوشو میگیره سر شیشه و یا علی !!!  ۲ بار تا حالا مچشو گرفتم ! 

با این شیطونی هاش کار دست خودش میده آخر !!!  مثه الان ! وقتی داشته به این چرخ و فلکه ور میرفته پاش گیر کرده کنار این چرخ و فلکه و منم خونه نبودم وقتی اومدم دیدم پاشو میگیره بالا و راه میره ، دردش میگیره خوب !!!  خواستم با روغن مسکن چربش کنم خوب بشه ترسیدم بخوره خدا نکرده بشه جوان ناکام !  الان بهتره ... ولی هنوز نمی تونه پاشو بذاره زمین ...

  

 

وسط نویس : 

 

امروز این کار رو واسه بار چندم تجربه کردم ! بسی حال میده ... پیشنهاد اکید میشه امتحان کنید ... 

حال اساسیش وقتیه که از سونا میای بیرون میپری تو حوزچه حوضچه (غلط املایی داشتم ! S.H عزیز لطف کرد و تذکر داد ) آب یخخخخخخخخخخخخخخخخ  

 

آخر نویس : 

 

عید همگی مبارک ! باید اول می گفتم ! الان یادم اومد ...  

 

 

یاعلی...

نبودم این روزا ...

اول نویس :

دلو زدم به دریا و یه دونه از این موجودات رو گرفتم اسمش رو به اتفاق نظر گذاشتیم مَموش یا مَموشی یا آقامَموش ! البته رضا یه چی دیگه صداش میکنه ...


ناقلا خیلی شیطونه ، دو شبه که اینجاس ... دیشب که در رفته بود ! سحر که بیدار شدم دیدم تو آکواریومش نیس کلی گشتم دنبالش تا زیر کمد پیداش کردم و دعواش کردم حتی !!!

بعدا بیشتر ازش می نویسم ... به قول خودم ! حسش بیاد کلا یه موضوع جدید واسش باز میکنم ...


همین اندازه بگم که خودش سفیده و رنگ چشماش قرمز ... تو این دو روزه هم که اینجا بوده کلی تپل شده


وسط نویس :


خیلی خیلی خیلی ممنون از کسایی که این چند روزه که نبودم با کامنت یا با اس ام اس و پی ام خبر گرفتن ازم ! فک نمیکردم هیشکی به بود یا نبودم اینجا آنچنان توجه کنه که وقتی نیستم نگران بشه ... اول از خدا ممنونم که این دوستای خوب رو نصیبم کرد و بازم از خدا ممنونم که آدمهای اطرافم رو بهتر شناختم ... ممنون ...

به همه هم از اینجا میگم که خوبم فقط یکم این چند روزه مشغله ام زیاد شده والا خیالتون راحت به این زودیا از شرم راحت نمیشین ...


آخر نویس :


طولانیه ! پستش رو جدا می کنم



یاعلی...

ندارد آقا جان عنوان ندارد !

اول نویس :


من تو زندگی واقعیم درست عکس اینجا اکثر وقتا خندونم به بیخود ترین دلایل ! البته بماند که اصلا زشت نمی دونم واسه خودم که یه پسر ۲۳ ساله گاهی شبا چند ساعت چند ساعت گریه کنه ولی تو زندگی روزمره معولا خندونم ... یه وقتا یکی از بچه های دانشگاه میگفت من میگم تو که اینقد میخندی حتما دیگه بی غم ترین آدم دنیایی نگاش کردم ! گفتم خوبی تو ؟! گفت جدی میگم ... یه مدت بعد خیلی اتفاقی تو جریان یکی از مشکلاتم قرار گرفت دید هنوزم همونجوری میخندم ! اینجوری شد ! بعدهاش که باهم حرف میزدیم ، گفتم بخند تا دنیا بهت بخنده ... به یکی دیگه از بچه ها گفتم اینقده سر به سر دنیا میذارم اینقده میزنم به بیخیالی که از رو بره ...

شده که گاهی یه مدت پکر بودم ولی خوب عمرش کم بوده خوشبختانه ... بماند ... *


وسط نویس :


دیروز مامان اومدن تو اتاقم اول گیر دادن که بچه ! تو کی میخوای یکم مرتب منظم بشی ؟! رو به طرف مامان جان کرده و با قیافه ای حق به جانب گفتم : خداییش هنوزم بعد ۲۳ سال امید دارین من آدم شم ؟! فقط نگام کردن و چیزی نگفتن **

بعد مامانو نشوندم و با ورق براش فال گرفتم هی میگفت بچه ! پاشو برو ... گیر دادم تا آخرش رو رفتم کلی خندیدیم ...


آخر نویس :


فکر که میکنم میبینم خیلی وقتا بوده که خیلی ها باهاشون آشنا شدم از دوستام از دوستای دوستام و و و ... نمیدونم چرا خیلی راحت سر درددل و حرف دلشون رو باهام باز کردن *** ... اگه تونستم و کاری از دستم بر اومده واسشون انجام دادم و تا حدی که توانم بوده مشکلشون رو حل کردم و بعد خودمو کشیدم کنار و به خنده و خوشیشون نگاه کردم و لذت بردم ... از بیرون به خوشی بدون اینکه خودش بفهمه و بدونه خیلی حال میده حتی !


* خودمو خفه کردم که بگم آقا جان همیشه بخند ! این نیشت که باز باشه نمیمیری که !  دها ! خودت دلت گرفته قبول ! بخند که یکی دیگه شاد شه ... اونم خودش میشه دلیل خوشی تو ! آهان اینم الان یهو یادم اومد ! کلی مشکل دارم با این جماعتی که خیر سرشون روزه که میگیرن نمیشه با ۲۰۰۰تن ! عسل خوردشون ! برادر من خواهر من عزیز من ! قربون اون اخمات ! همین خدایی که گفته روزه بگیر ! گفته خوش رو و خوش اخلاق هم باش !!! بخدا ثوابش از این روزه ای که تو میگیری از دید من مجتهد ! بیشتره ! باشد که رستگار شوی ! (امضا و مهر آقاپسر)


** امروز که از شرکت برگشتم دیدم اتاقم رو مرتب کردن مامان جان ! کلی خجلت کشیدیم ولی خوب به روی خودمون نیاوردیم


*** این کارشون رو منی که حرف زن نبودم ! اساسی و شاید خیلی بیش از اساسی ! تاثیر گذاشته که خیلی راحت حرف میزنم ... درست یا غلط ش رو دیگه نمی دونم ...



یاعلی...