~~~~~

سه بار شروع کردم به نوشتن این پست ...

۳ تا موضوع مختلف ... ولی اینقد این دلشوره اذیتم می کنه که نتونستم ادامه بدم ...

قسمت نیس شبی ...




یا علی

اندر احوالات کابل کشی من و سید !

با سید * یه جا بودیم واسه نصب شبکه ... ، داکت هاش رو نصب کرده بودیم ، یه جا کابل از توی کانال کولر باید رد می شد ، یعنی خودمونو خفه کردیم که با انواع و اقسام وسایل این کابل رو رد کنیم نشد ... !

سید : چیکارش کنیم

من : ...

سید : اوی با توام !

من : گربه بگبریم ببندیم به پاش ولش کنیم تو کانال !

سید :

من : مگه بد می گم

کارمند اونجا :

سید :

من : جدی گفتم حالا نمی خوای نخواه !!!

آخرشم من بدبخت به جرم لاغر و کوچولو بودن رفتم تو کانال و کابلو رد کردم ! **

همون کارمند سابق وقی من در حالی که کل لباسام خاکی بود اومدم بیرون : رفتی اونتو !

من : مامانم میکشه تم !

همون کارمنده :

من : آخه صبحی لباس عوض کردم ***



پاورقی :


* یکی از شرکا !

** من با گربه فرق دارم !

*** آخه شب قبلش مامان گفتن لباسات خیلی کثیفه ، حتی کفشم رو هم کرده بودن تو ماشین لباسشویی !



یاعلی

عنوان ندارد !!!

هیچ شده یهو پشتتون خالی بشه ...

هیچ شده یهو همه امیدتون رو از دست بدین ...

هیچ شده تکیه گاهتون خراب بشه کاملا بصورت یهویییی ...

هیچ شده جوری تو دلتون خالی بشه که با ۳ ۴ تا آرامبخشم خوابتون نبره ...

هیچ شده چند روز شایدم بیشتر هنگ باشین ! ...

ولش کن ...


مشترک مورد نظر از فرط مشکلات زده به بیخیالی محض ! زیاد جدیش نگیرین ...

حالت عادیش هم اینه حدودا حرف زدنش گاهی گاهی گاهی و غیروه ! فقط چیزی مسلم و مشخصه دلش اینه


واسه دلش دعا کنین ...


یا علی ...

راه ...

یه موردی هست که توش گیر افتادم ، بنا به دلایلی اصلا اینجا نمیتونم بگم چیه ولی مثلا فرض کنید به درستی راهی که میرید ۱۰۰٪ اعتقاد و اطمینان دارید مثلا تو جهت درست یه اتوبان دارید حرکت می کنید ولی همه به خلاف جهت شما حرکت می کنن ... از یه طرف از راهی که میرین مطمئنین از اونظرف اونمهه دارن جهت خلاف شما میان ...

آدم گاهی به اعتقاداتش هم شک می کنه !!!



خوب باشید ...

نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

 به پسرم درس بدهید . او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود.


به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست.


می دانم که وقت می گیرد اما به او بیامورزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین 5 دلار بیابد.

به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.

اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.

به او بگویید تعمق کند. به پرندگان در حال پرواز در آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند دقیق شود.

به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد.

 به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردنکشها، گردنکش باشد.

به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.

 به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزشهای زندگی را به پسرم آموزش دهید.

اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند.

 به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که  می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست.

به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.

 در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید.

بگذارید که او شجاع باشد.

به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد.

توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سن و سال خوبی است.






خوب باشید ...

خدا

خدایا ...

مهربونیت رو شکر ...

حکمتت رو شکر ...

مکرت رو شکر ...

خوبیت رو شکر ...





خوب باشید ....

تولدات !

یک سال پیش در چنین روزی این وبلاگ متولد شد !

۲۲ سال پیش در کمی پیش از چنین روزی ! یعنی حدودای ساعت ۲۳:۴۵ روز قبل اینجانب ...


تو این یک سال کلی تجربه از وب نویسی پیدا کردم.

تو این ۲۲ ساله کلی تجربه از زندگی ...


تو این یک سال چند بار به خاطر مشکلات خواستم اینجا رو تعطیل کنم.

تو این ۲۲ ساله چند بار خواستم به خاطر مشکلات ، زندگی رو ...


تو این یک سال از اینجا کلی خاطره خوب دارم.

تو این ۲۲ سال کلی خاطره خوب از زندگی ...


تو این یک سال از اینجا کلی خوشم اومده.

تو این ۲۲ سال کلی از زندگی ...


اینجام یه جور زندگیه ... زندگی مجازی ...


آخر نویس :

این شعر یکی از آهنگ های فریدونه ، آلبوم غریبه آهنگ با من بمون ، خیلی دنبال آهنگش می گشتم تا این سری که از یکی از بچه ها گرفتم اونم اتفاقی ، بسی حال داد ... پیشنهاد میکنم حتما گوش کنین ...


گفتم که مست و عاشتم ، دیوونه تو / هرشب خرابم گوشه میخوونه تو

گفتی ببندم عهد و با یاد تو بستم /  تاج غرورم رو به زیر پات شکستم

گفتی که باید عاشق و دیوونه باشم / چون ساقی هر شب می کش میخوونه باشم

گفتی که باید خاطرم شرط تو باشه / راه خیال خسته ام ، خط تو باشه

گفتی که بر یاس تنت پیرهن بدوزم / چون شاپرک باشم که از عطرت بسوزم

گفتی که دستامو بگیر گفتم می گیرم / گفتی که از عشقم بمیر گفتم می میرم

گفتم و گریه کردم و پای تو ساختم / این دل سر به راه رو آسون پای تو باختم

گفتی بمون با من بمون گفتم می مونم / گفتی با دل تنگی بخون گفتم می خونم


خوب باشید

حسین ، شب قدر ، شیخ ...

اول نویس :

یادمه یه مطلب پارسال در مورد شب قدر یه جا نوشته بودم ، تو آرشیو وبلاگم دنبالش گشتم پیدا نکردم بعدم به این نتیجه رسیدم که اصلا عمر اینجا به شب قدر پارسال قد نمیده ! یادمه خدا رو شکر کرده بودم به خاطر اینکه چیزی رو که همیشه ازش خواسته بودم رو بهم داده بود ... ، امسال بهش میگم فقط می خواستی مزه شیرینش رو بهم بچشونی ! که واسه از دست دادنش بیشتر غصه بخورم ؟! ولی بازم شکرش ... خیلی هم شکرش ، همیشه این حرف مجتبی یادمه که میگفت "ایشاالله چیزی رو که می خوای ، به دست بیاری ، ولی سخت ..." می گفت اینجوری بیشتر قدرش رو می دونی ... خدا جون نکنه اصلا بهم ندیش ...

التماس دعا زیاااااد ... !


وسط نویس :

حسین زنگ زده بود واسه تاییده شماره درس هاش که برام اس ام اس کرده بود که فردا براش بگیرم ، آخه تا الان که داره واسه ترم 9 ثبت نام میکنه فک کنم وارد سیستم گلستان نشده حتی ! از ثبت نام مقدماتی و اصلی بگیر تا ارزشیابی و حتی چک کردن نمره هاش با منه ! حتی یوزر پسورد گلستانش رو هم یه بار فک کنم می دونسته اونم وقتی که اون روز اول تو کاغذ پرینت شده بهش دادن و بعد داد به من :-) !

کار نداریم ... یه حرفی بهم زد ، گفت : "چند باره که بهت زنگ می زنم از ته دل حرف میزنی" یعنی چی آیا ؟


آخر نویس :

فردا قرار داریم با یک عدد شیخ ، روحانی یا موارد مشابه ، باغ ! جهت مباحثه پیرامون بعضی سوتی هایی که رو منبر داد ! شب قدری ... ، با سید خیلی به دست و پاش پیچیدیم گفت الان نمی رسم ... گفتیم لا مشکل شب 23م خوبه ، گفت بله جایی دارین مگه اینجا ؟ گفتیم بلی ! میریم باغ یا شیخ ! گفت قبلتُ ! گفتیم کی ؟ گفت 10 10.30 می تونین بیاین ، گفتیم بلی ! گفت حله ... بعدم شماره داد به پسر مردم (سید) ! و رفت دنبال اهل و عیالات مربوطه که گویا قویا حساب می برد ازشون

هرچند تو جواب سوال هایی که تو همون زمان کوتاه ازش پرسیدیم واسه حرفاش فقط به این بسنده کرد که حرف های منو اشتباه فهمیدین من منظورم اون بوده و این بوده و اینا ولی بازم خدا پدر مادرش رو رحمت کنه وایساد حرف زد ... نگفت همینه که هست !!!



خوب باشید ...

خدا ...

سلام


دقت کردین وقتی می خوایم به یکی دروغ بگیم ، بپیچونیمش یا چمیدونم کلاه سرش بذاریم به هر نحوی ، کلی میترسیم و استرس داریم که نکنه بفهمه ...


بعد این وسط خدا رو یا به عبارتی همون اوس کریم خودمون رو اصلااا و ابدااا نمی بینیم والا حداقل از اون اگه نمی ترسیدیم ، خجالت می کشیدیم ... ! شایدم به این خاطره که زیادی مهربونه ...

نمی دونم والا ...


مشترک مورد نظر شدیدا التماس دعا داره ... دم افطار و موقع سحر ، مثل همیشه ، همه رو که یاد کردین ، همه رو که دعا کردین ، اون گوشه موشه های دلتون ، اون دم دمای آخر که دیگه دارین لیست دعاشوندگان ! رو می بندین منم رو یادتون نره ...


خوب باشید ...

سه کله پوک ... :دی

بدون شرح !!!



از چپ به راست رضا ، خودم ، مرتضی ...


نمی دونم چرا یییهو خواستم این عکس رو آپ کنم ...

واسه اینکه تو سایز بزرگ ببینین این عجایب خلقت رو ، روی عکس کلیک کنین


خوب باشید ...



----------------------------

عکسو جایی دیگه آپ کردم ...