-
بابابزرگ ...
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 23:10
امروز ساعت 4صبح رفت... خیلی دوستش داشتم... ، یادمه کوچیک که بودم چون فاصله خونه ما و عموهام کم بود ، هر روز صبح 7 تا نون تازه میگرفت ، یکیش رو میذاشت خونه خودشون ، دوتا میداد به ما ، به هر کودوم از عموهام هم 2تا... ، هنوز مزه اون نونا زیر دندونمه... ، یادمه این چند ساله عیدی چیزی که میشد دلش طاقت نمیاورد تا بچه هاش...
-
لپ تاپم - فوتبال - حرف بیخود
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 23:34
اول نویس : لپ تاپم جیییگر بابا ! از تهران برگشت ، lcd ایش تعویض شده و حسابی پشت دستمان خرج نهیده ! که به درک !!! غصه قرار نیس بخورم ! والااا ! حالا که شده ! سرنوشت فروش رهرو ! هم که در هاله ای از ابهام بود مشخص شد ! قرار شد بدمش به پدرجان (اوووخ ! گفتم پدرجان ! یادم اومد چندی پیش آدرس اینجا رو ازم گرفتن ! و یحتمل دارن...
-
بازی وبلاگی ۲ !
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 17:05
آخر نویس پست قبل : نه عمری که هیشکی ما رو به این بازیا دعوت نمیکرد ! نه حالا که ۲ تا ۲تا دعوت میشیم بچه مون عقده ای شده بود خب بریم سر بازی که گندم لطف کرده و دعوتم کرده ... ۱- دلیل اسم وبلاگ : کلا تو زندگیم تصمیمات کاملا ییییهوییی انجام میشه ... یادمه ۲ روز قبل اینکه اینجا الم علم(بازم مرسی از S.H عزیز جهت تذکر غلط...
-
حافظ و...
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 02:15
اول نویس : تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود / سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است / برهمانیم که بودیم و همان خوهد بود بر سر تربت ما چون گذری همت خواه / ک زیارتگه رندان جهان خواهد بود برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو / راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود ترک عاشق کش من مست برون رفت...
-
---
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 23:58
اول نویس : مموش خیلی شیطونی میکنه ! میخواد از آکواریومش بیاد بیرون ... خیلی هم باهوشه ! در چرخ و فلکش رو باز میکنه و میچرخونه تا گیرکنه به شنهای کف آکواریوم بعدم میره روی این چرخ و فلک و دستهای کوچولوشو میگیره سر شیشه و یا علی !!! ۲ بار تا حالا مچشو گرفتم ! با این شیطونی هاش کار دست خودش میده آخر !!! مثه الان ! وقتی...
-
انتظار ...
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 03:08
هیچ شده منتظر چیزی باشین ولی ندونین چی ؟! مثه دیوونه ها یه ربع یه ربع گوشیم رو چک می کنم ، میام کامنت هام رو چک می کنم ، بعد نوبت ایمیل هامه ، بعدش وبلاگ بچه هایی رو که میخونم حتی تا کامنت هاش رو ! ، دست آخرم مسنجر آن میشم و اگه آفی نداشته باشم میرم ... باز یه تقریبا ربع بعدش همین آشه و همین کاسه !!! به نظرتون خل شدم...
-
بازی وبلاگی ...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 03:21
آخر نویس پست قبل ! : بهار ( روزنه ) لطف کرده و منو به یه بازی وبلاگی دعوت کرده ، اول که خیلی خیلی ممنونم ازش چون همیشه دوست داشتم یه بار هم که شده به این بازی ها دعوت بشم و این اول دفعه ام هس بازی از این قراره که باید به سه سوال زیر جواب بدین : ۱) احمق ترین فرد از دید شما چه کسی است؟ ۲) خوشبختی یعنی چه؟ ۳) اگر حق...
-
نبودم این روزا ...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 02:44
اول نویس : دلو زدم به دریا و یه دونه از این موجودات رو گرفتم اسمش رو به اتفاق نظر گذاشتیم مَموش یا مَموشی یا آقامَموش ! البته رضا یه چی دیگه صداش میکنه ... ناقلا خیلی شیطونه ، دو شبه که اینجاس ... دیشب که در رفته بود ! سحر که بیدار شدم دیدم تو آکواریومش نیس کلی گشتم دنبالش تا زیر کمد پیداش کردم و دعواش کردم حتی !!!...
-
همستر
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 02:56
تقریبا فقط یه دلیل وجود داره که من یکی از این موجودات با نمک رو واسه خودم نمی خرم ... دلیلشم اینه که عمرشون کوتاه ه ، اینجوری که خوندم معمولا حدود ۱.۵ تا ۲ سال عمر می کنن و عمرشون به ندرت به ۳ سال میرسه ... منم خیلی میونم با مردن حیونات خوب نیس ! اونم اینجور حیوون هایی که خیلی سریع با آدم جور میشن و بهشون عادت می کنی...
-
ندارد آقا جان عنوان ندارد !
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 22:16
اول نویس : من تو زندگی واقعیم درست عکس اینجا اکثر وقتا خندونم به بیخود ترین دلایل ! البته بماند که اصلا زشت نمی دونم واسه خودم که یه پسر ۲۳ ساله گاهی شبا چند ساعت چند ساعت گریه کنه ولی تو زندگی روزمره معولا خندونم ... یه وقتا یکی از بچه های دانشگاه میگفت من میگم تو که اینقد میخندی حتما دیگه بی غم ترین آدم دنیایی نگاش...
-
این روزا ...
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 19:08
اول نویس : به دلیل تذکر برخی از دوستان زین پس سعی بر نوشتن شادتر در این مکان خواهیم داشت ، باشد که رستگار شویم فقط به خاطر تو ! رضا و مرتضی ! بصوزت جدا جدا اینم بگم ذاتم نمیذاره درددل هام رو ننویسم ولی دیگه اینجا نمینویسم وسط نویس : دارم حس می کنم دنیامون داره عوض میشه ... ما یه گروهی بودیم از دوران دبیرستان تقریبا...
-
شب قدر ...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 19:38
تو این شبهای قشنگ از تک تکتون فقط التماس دعا دارم اونم از نوع زیاااااااد .... و دیگر هیچ ... یاعلی...
-
دوستی
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 17:26
دلم خیلی گرفته...،از دوستی هایی که فقط ادعاس... از مثلا ! آدم بزرگ هایی که فقط سن و قدشون بزرگه،نه عقل و فهمشون... از کسایی که ادعای صمیمیت دارن ولی پاش که میوفته بی معرفت ترین آدمان... از لج بازی... از تلافی کردن... از ... بازم شکر... یاعلی...
-
آپ امروز !
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 06:29
اول نویس : بازم مرسی و تشکر زیاد از دوستایی که تو پست قبلی کامنت دادن ... واسه اولین بار حس کردم بالاخره تو این دنیا کسایی هستن که بی دلیل خواهان سلامتی یکی باشن و براش دعا کنن حتی اگه شناختی هم نسبت به هم نداشته باشن ... همتون رو دوست دارم جدا جدا ... چند روز پیش با حسین * و دو تا دیگه از بچه ها رفتیم بیرون ... یه...
-
پست هویجوری !!!
شنبه 30 مردادماه سال 1389 02:10
اول نویس : سر دردام خیلی خیلی بهتره ... از نظر روحی تا حدودی رو به راه تر شدم هرچند به قول حافظ ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست / آنکه آغاز ندارد نپذیرد انجام دلیل دوم آروم گرفتنش هم فک می کنم کمتر صحبت کردن با موبایله * به هر حال از همه دوستانی که با کامنت و پی ام و ایمیل و اس ام اس و رودررو حتی حالم رو پرسیدن و با...
-
دوستی و نگرانی ...
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 01:08
اول نویس : این روزها کلا ۲جور خبر از دوستای نزدیکم بهم میرسه ، یا ازدواجشون یا فوت یکی از نزدیکاشون ... اگه اولیش باشه که از ته دل خوشحال میشم و واسشون آرزوی خوشبختی می کنم ... ولی اگه دومیش باشه خیلی دلم میگیره ... نمیدونم چرا زندگیم رو گره زدم به خوشی و ناراحتی اونا ... ولی خوب از این جریان ناراحت نیستم و دوسشون...
-
روزنویس
جمعه 22 مردادماه سال 1389 11:34
اول نویس : رسیدن ماه رمضون رو به همه تبریک میگم ، هرچند امسال مثل عید نفهمیدم چی شد که یهو رمضون اومد ولی دم دمای افطارش رو خیلی خیلی دوست دارم ... سحر و افطار وقتی همه رو دعا کردین ، مثل همیشه اون آخرا و گوشه موشه ها یه جای کوچیک به منم بدین ... مرسی ... وسط نویس : بسه با چشمات تو به آتیش نکش خونه ام رو / من تورو کم...
-
-
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 15:48
اول نویس : ... - چرا که درد و رنج داشتم و خداوند به من عنایت و توجه نداشت زیرا در طول زندگی خود ، بارها و بارها سعی کردم که باهمه وجودم ، باهم هستیم "دوست" داشته باشم و این احساس را با "عشق" به پایان برم. ولی هربار "عشق" و "دوستی" تباه و به من خیانت شد. اگر "خداوند"...
-
خواهران ، عامل خوشبختی در خانواده
شنبه 16 مردادماه سال 1389 20:38
تابناک - نتیجه مطالعات جدید نشان می دهد، وجود خواهر در خانواده سبب سلامت و سعادت بیشتر خانواده می شود. به گزارش واحد مرکزی خبر به نقل از پایگاه خبری المحیط ، براساس نتیجه مطالعات محققان، وجود خواهر در خانه بیش از برادر، انسان را از افسردگی دور می کند البته این دستاورد به این معنی نیست که وجود برادر سبب افسردگی می شود....
-
اندر احوالات امروز
شنبه 16 مردادماه سال 1389 00:45
اول نویس : به سلامتی و میمنت امروز زدیم ال سی دی لپ تاپ محترم رو ترکوندیم ! ، در یک عملیات ایزایی نزدیک بود از دستم در بره که گوشه ال سی دیش رو گزفتم و نخورد زمین ! جای بعدی که درش رو باز کردم که کار کنم دیدم به سلامتی به سه چهار قسمت نامساوی تقسیم شده ! اونقدری که این رهرو* هست و فعلا تا اون بره تهران و بیاد باهاش می...
-
آ خدا !
شنبه 9 مردادماه سال 1389 15:53
آ خدا ! قربون قدت ! فک نمی کنی اینقده فشار میاری بالاخره از یه جا میزنه بیرون !!! بد گیر دادی به این بنده ات ها ! مطمئنی با کس دیگه ای اشتباه نگرفتیش ! تحملش خیلی وقته تموم شده ، اینم که میبینی دووم میاره هنوزم ! ، خودشم دلیلشو نمیدونه ... خدا خیرت بده یه کوچولو بیشتر هواش رو داشته باش ... مرسی !!! یاعلی ...
-
روزنویس ...
جمعه 1 مردادماه سال 1389 01:14
اول نویس : به مبارکی و میمنت و صد البته چشم و هم چشمی ! جهانی شدیم ! زین پس با این آدرس می تونید به آقاپسر بیاین : www.aghapesar.ir فعلا متصلش کردم به همین بلاگ موجود تا یه زمانی حسش بیاد و هاست بگیرم براش و ... وسط نویس : آقای مثلا مهندسی که فک می کنی سوییج هم خودش DHCP داره ، یا لاف نیا یا اندازه ای بیا که توش در...
-
حضرت زهرا...
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 17:33
یه مدت کوتاهه که با شنیدن یا دیدن اسم حضرت زهرا دلم شدید آروم میگیره ... ! دلیلشو خودمم نمی دونم هرچند از همون اولا هم بازم نمی دونم چرا ! ولی یه جورایی بیشتر دوسشون داشتم ولی این حسه تازگیا اومده سراغم ، گاهی فقط در حد یه زیر نویس در مورد حضرت فاطمه توی تلوزیون این آرامشه میاد ... خدایا شکرت ... یاعلی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 00:46
دیروز یه دعوا که نه ، یه صحبتم نه ، یه جورایی نمی دونم چی ... اینجوری بگم ، یه برادر خواهر داشتن باهم حرف میزدن ، وسطش دست درازی به همدیگه هم می کردن ، البته شوخی ها !!! نه جدی ، دلم خواست ، همینطوری یهوییی ! مثه این پست دقیقا همینطوری یهویی !!! یاعلی ...
-
شعر...
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 22:51
دلشاد مشو ز وصل اگر در طربی / دل ، تنگ مکن ز هجر اگر در تعبی از شادی وصل و غم هجران بگذر / با هیچ بساز اگر همه می طلبی عطار یاعلی ...
-
و بازم ماجراهای من و حافظ !!!
شنبه 19 تیرماه سال 1389 20:48
ای آقا ! حافظ بدجوری داره با دل اینجانب بازی می کنه میگید نه ؟! اول این پست رو اگه نخوندید بخونید ... جای همه دوستان خالی چهارشنبه عصر با سه تا از دوستان راهی سفر شدیم و رفتیم اول شیراز ... ، دمدمای غروب بود که رفتیم حافظیه ... ، بالاخره حافظیه باشی و دیوان حافظ هم که دستت باشه ، فال نگیری یه کم آن نرمال میزنی ! ، من...
-
حس ...
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 15:38
دلشوره دارم و می دونم ... ولی هیچی از دستم بر نمیاد ... بدترین حسیه که توی دنیا گاهی میاد سراغم ... دلم ... یاعلی...
-
تو رو دست خودش دادم
جمعه 11 تیرماه سال 1389 00:57
اگه فاصلـــه افتاده اگه من با خودم سردم تو کاری با دلم کردی که فکــرشم نمی کردم چه آسون دل بریدی از دلــی که پای تو گیــره که از این بدترم باشی واسه تو نفسـش میره نمی ترسم اگه گاهــی دعــامون بــی اثــر می شه همیـشـه لحظه آخـــر خـــدا نزدیکتر می شه تو رو دستِ خودش دادم که از حـالم خبــر داره که حتی از تو چشماشـو یه...
-
این روزا ...
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 16:41
اول نویس : به خود گفتم: "... مسخره ... عمیق تر و پرمعناتر از "عشق" هیچ پدیده ای در دنیا نیست... در افسانه های کودکان، پرنسس ها، وزغ را می بوسند و او بدل به پرنس نیکو منظر می شود... اما، در زندگی واقعی، پرنسس ها را در آغوش می گیرند، و از آنها، وزغ می سازند. کنار رودخانه پیلار نشستم و گریه کردم / پائولو...
-
روزنویس ...
شنبه 5 تیرماه سال 1389 18:37
اول نویس : دیشب بابا مامان یه چند روزی رفتن سفر ، اینجانب هم تنها شدم ، برادر خواهری که ندارم ، فامیل هم که هرکدوم دردسرهای خودشونو دارن ، منم و چند تا دوست صمیمی ، دیشب که تنها نبودم ، ولی از صبح تا حالا تنهام ، همیشه شدید پایه بیرون رفتن بودم ، اما نمیدونم چرا امروز اصلا حس و حالش نبود ، از صبح که بیدار شدم فعالیت...