شب یلدا ...



چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم    مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم!
از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما      تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!

سلام ، اول که شب یلدای همگی مبارک ، ایشاالله عمر شادی هاتون مثل امشب طولانی باشه

گاهی که مشکلات سرت خراب میشن اونم یه دفعه ! ، فکر می کنی دیگه درمونده تر از تو کسی توی عالم نیست ، ولی وقتی تنها میشی و فکر می کنی میبینی بالاخره توام خدایی داری ، یه چیزی یادمه نمی دونم کجا خوندم (شایدم شنیدم) اونم اینکه بزرگی مشکلاتتون رو به درگاه خدا نبرین ، بزرگی خداتون رو به رخ مشکلاتتون بکشید ... ، جدا از اون آدم گاهی که مشکلات اطرافیانش رو می بینه ، خجالت میکشه از گلایه هایی که پیش خدا برده !

دست آخرم اینکه مطمئنا "بلندترین شب حتی یلدا هم به خورشید میرسه" *

خوب باشید

پاورقی :
* این جمله تیکه آخر قشنگ ترین SMSی که واسه شب یلدا خوندم بود و اصلا یه جورایی شد دلیل این پست !

قاصدک ...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
 خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
 بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
 برو آنجا که تو را منتظرند
 قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
 دست بردار ازین در وطن خویش غریب
 قاصد تجربه های همه تلخ
 با دلم می گوید
 که دروغی تو ، دروغ
 که فریبی تو. ، فریب
 قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
 راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
 در دلم می گریند  

 

مهدی اخوان ثالث

شاید دل نویس ، شاید ...

اول نوشت :

عید همگی مبارک ... ، ایشاالله همیشه حالتون خوب و لبتون خندون باشه


وسط نوشت :

کوچیکتر که بودم ، میگفتم چرا همه آدما اندازه هم مهربون نیستن ؟ ، حالا که بهش فکر میکنم می بینم ، اونجوری زندگی یه نواخت میشد  ، مهربونی بود ولی حس نمی شد ، ارزش نبود ، بیشتر که فکر کنی می بینی :


تا نبودن نباشه ، بودن معنی پیدا نمی کنه

تا تنها نشیم ، به باهم بودن فکر نمی کنیم

تا غمی نداشته باشیم ، شادی رو نمی فهمیم ...


آخر نوشت :

دو بیت شعره که با یه بار شنیدن از دوستم تو خاطرم موند ،  ولی هنوز درکش نکردم اونم اینه :


زندگی زیباست ای زیبا پسند      زیبه اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت    که از برایش می توان از جان گذشت


خیلی سخته درک قشنگی زندگی ...


خوب باشید ...

-----------------------------

مطلب قبلی رو حتی با موضوعش پاک کردم ، آخه سیاست هرجا میره ، هرچیزی با خودش بیاره ، قشنگی نمیاره ... ، همین جا از دو تا دوستی که زحمت کشیدن و نظر دادن معذرت می خوام

چند روز نویس اخیر !!!

اول نوشت : درصد مفید بودن زندگانی در روزهای اخیر به شدت کاهش یافته !  ، مخصوصا تو این دو روزه،  جز خوندن 2 فروند کتاب کوچولو که یکیش قراره هنوز امشب تموم بشه !!!  و مقادیر زیادی راه رفتن روی اعصاب اهالی خانه   ، فعالیت مفید دیگه ای انجام نداده ایم ! 

 

وسط نوشت : ... مدت ها است خودم را قانع کرده ام که عقل ام قد نمی دهد این دنیای عوضی را بفهمم. یارو را که دیدم به اش گفتم : "از نظر من تو یه تخته کم نداری . یعنی هیچ کدوم ما یه تخته کم نداریم و اگه فرار باشه کسی یا چیزی تو این دنیا یه تخته ش کم باشه به نظر من خود این دنیای عوضی یه . دنیای عوضی با قانون های عوضی ترش . وقتی دنیا یه تخته اش کم باشه ، اون وقت هر اتفاقی ممکنه بیفته."  

 

حکایت های عشقی بی قاف بی شین بی نقطه / مصطفی مستور 

 

آخر نوشت : راس میگه ها ... نه ؟! 

  

خوب باشید ...

نازنینم ...

این متن قشنگ رو دوست خوبم "محمد رضا" واسم فرستاد گفتم اینجام بزارم ...


گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروبها می گیرد چشمهایم را فراموش می کنم اما دریغ که گریه ، دستانم نیز مرا به تو نمی رساند من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست از دل هر کوه کوره راهی می گذرد و هر اقیانوس به ساحلی می رسد و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد از چهل فصل دست کم یکی که بهار است مـــن هنــوز تورا دارم گر تا قیامت هم نیایی ! چشم انتظارت می نشینم 


خود نوشت : داشتم از سر عصبانیت از چیزی ، یه مطلب آماده می کردم واسه آپ امروز که این متن به دستم رسید ، خوشحالم که نرسیدم تمومش کنم !!!


خوب باشید ...

پاییز

 

 

فقط اومدم بگم پاییز قشنگه !  

با همه گرفته گیش

با همه غم و غصه هاش 

با همه سردیش 

با همه ریزش هاش  

با همه زردیش

با همه خش خش هاش 

با همه خوبیش 

بازم قشنگه ... 

تو فصل ها پاییز رو از همه بیشتر دوست دارم

  

هیشکی در دسترس نیست جهت مقادیری حرف ! هرچند گوینده ، هم گوینده نیست ...

حس هیچ کاری نیست 

حتی خوابیدن   

بنا به تشخیص دوستان اینجانب مدتی است به سرم زده !   

 

پاورقی : 

1 - عکس بالا رو با دوربین موبایل گرفتم تو دانشگاه ! اساتید عکاسی نگین این چیه ؟! چون نه گیرندش عکاس بوده ، نه گیرندش دوربین درست حسابی  

2 - می تونید روش کلیک کنید تا تو اندازه اصلی ببینیدش !  

 

خوب باشید ...

دو همسفر

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.  دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم . بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها یی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا و پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است. زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.  درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید. مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم! 

 

خود نوشت : برام دعا کنید ...  لطفا

 

خوب باشید

جاده

 

  

خیلی دوست دارم شب ها تو جاده باشم از یه طرف قشنگی آسمونش ، از یه طرف خود جاده ، که یه حس خاصی به آدم میده ، اگه بارونی هم باشه که دیگه . . . ، معمولا اگه بتونم مخ دوستی ، آشنایی ، کسی رو بزنم که پایه بشه ، یکی از جاده های اطراف شهر رو می گیرم میرم تا جایی که خسته بشم ! ، شاید رضایت به برگشت بدم * ، تو راه هم بیشتر حرفامون رو میزنیم ، فقط آخرای مسیر رفت همیشه تکراریه اونم اینه که : دوستم (حالا هر کدوم که باشن) رو به من : "تورو خدا ، جون هرکی رو که دوست داری بیخیال شو ، برگرد بریم ! " **

 

این حس رو فقط پشت فرمون می تونی تجربه کنی ، وقتی مجبوری چشمت به جاده باشه ، خیلی سعی می کنی آخر جاده رو ببینی ، غافل از اینکه آخر جاده با رسیدن تجربه میشه ، خط های وسط جاده عمرشون کوتاهه  شروع میشن ، تموم میشن ، باز شروع میشن ، تموم میشن ، این سیر تا آخر مسیر ادامه داره ، شایدم عمرشون کوتاه نیست خیلی شیطونن ، همش به راننده ها چشمک می زنن ، دو تا خط  سر تا سری سفید  کنار جاده که هرچی نگاشون میکنی از رو نمیرن زل میزنن بهت و تا آخر مسیر رضایت به یه چشمک کوچولو هم نمیدن ، و یه سری تابلو اطراف جاده که همه تلاششون رو می کنن که راه درست رو بهت نشون بدن ، ولی هیچکدوم خبر ندارن کسی که واقعا طالب رسیدن باشه ، با همون خط های سفید جاده هم مسیر درست رو پیدا می کنه ...

 

خیلی شبیهه داستان زندگی به جاده ، نه ؟  

 

پاورقی :   

* یه مثل هست که میگه رفتنم با خودمه برگشتنم با خدا ، جریان کار ما هم همینه 

** حالا نوع بیان برا هرکسی فرق داره ، مضمونش همینه گاهی با خشانت ، گاهی با عطوفت !  

 

خوب باشید ...