با تو ام !!!


چه بسازی چه نسازی ، دل من کوکه با سازت

همه اوج و غرورم ، سهم قلب بی نیازت

حال من خوبه با عشقت ، گرچه دورم از وصالت

واسه من کافیه رویات ، واسه بسه خیالت

آرزوم بودن کنارت ، حتی یک لحظه تو خوابه

چه بپرسی چه نپرسی ، چشم من پر از جوابه

جاتو هیچکس نمیگیره ، توی این قلب حقیرم

اگه باشم توی قلبت ، بدون از خوشی می میرم ...


خوب باشید ...

غزل شماره ۶۹ !

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست /  تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست 
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس  / طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست 
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من /  بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست 
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر   هر که / چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست 
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک  / دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست 
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا  / خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست 
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق /  ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست 
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز /  زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست 

حسین ، شب قدر ، شیخ ...

اول نویس :

یادمه یه مطلب پارسال در مورد شب قدر یه جا نوشته بودم ، تو آرشیو وبلاگم دنبالش گشتم پیدا نکردم بعدم به این نتیجه رسیدم که اصلا عمر اینجا به شب قدر پارسال قد نمیده ! یادمه خدا رو شکر کرده بودم به خاطر اینکه چیزی رو که همیشه ازش خواسته بودم رو بهم داده بود ... ، امسال بهش میگم فقط می خواستی مزه شیرینش رو بهم بچشونی ! که واسه از دست دادنش بیشتر غصه بخورم ؟! ولی بازم شکرش ... خیلی هم شکرش ، همیشه این حرف مجتبی یادمه که میگفت "ایشاالله چیزی رو که می خوای ، به دست بیاری ، ولی سخت ..." می گفت اینجوری بیشتر قدرش رو می دونی ... خدا جون نکنه اصلا بهم ندیش ...

التماس دعا زیاااااد ... !


وسط نویس :

حسین زنگ زده بود واسه تاییده شماره درس هاش که برام اس ام اس کرده بود که فردا براش بگیرم ، آخه تا الان که داره واسه ترم 9 ثبت نام میکنه فک کنم وارد سیستم گلستان نشده حتی ! از ثبت نام مقدماتی و اصلی بگیر تا ارزشیابی و حتی چک کردن نمره هاش با منه ! حتی یوزر پسورد گلستانش رو هم یه بار فک کنم می دونسته اونم وقتی که اون روز اول تو کاغذ پرینت شده بهش دادن و بعد داد به من :-) !

کار نداریم ... یه حرفی بهم زد ، گفت : "چند باره که بهت زنگ می زنم از ته دل حرف میزنی" یعنی چی آیا ؟


آخر نویس :

فردا قرار داریم با یک عدد شیخ ، روحانی یا موارد مشابه ، باغ ! جهت مباحثه پیرامون بعضی سوتی هایی که رو منبر داد ! شب قدری ... ، با سید خیلی به دست و پاش پیچیدیم گفت الان نمی رسم ... گفتیم لا مشکل شب 23م خوبه ، گفت بله جایی دارین مگه اینجا ؟ گفتیم بلی ! میریم باغ یا شیخ ! گفت قبلتُ ! گفتیم کی ؟ گفت 10 10.30 می تونین بیاین ، گفتیم بلی ! گفت حله ... بعدم شماره داد به پسر مردم (سید) ! و رفت دنبال اهل و عیالات مربوطه که گویا قویا حساب می برد ازشون

هرچند تو جواب سوال هایی که تو همون زمان کوتاه ازش پرسیدیم واسه حرفاش فقط به این بسنده کرد که حرف های منو اشتباه فهمیدین من منظورم اون بوده و این بوده و اینا ولی بازم خدا پدر مادرش رو رحمت کنه وایساد حرف زد ... نگفت همینه که هست !!!



خوب باشید ...

پست خالی

مشترک مورد نظر هیچی واسه گفتن نداره ...

اگه هم اومده اینجا رو آپ کرده فقط واسه اینه که اعلام کنه همچنان زنده اس


التماس دعا


خوب باشید ...

خدا ...

سلام


دقت کردین وقتی می خوایم به یکی دروغ بگیم ، بپیچونیمش یا چمیدونم کلاه سرش بذاریم به هر نحوی ، کلی میترسیم و استرس داریم که نکنه بفهمه ...


بعد این وسط خدا رو یا به عبارتی همون اوس کریم خودمون رو اصلااا و ابدااا نمی بینیم والا حداقل از اون اگه نمی ترسیدیم ، خجالت می کشیدیم ... ! شایدم به این خاطره که زیادی مهربونه ...

نمی دونم والا ...


مشترک مورد نظر شدیدا التماس دعا داره ... دم افطار و موقع سحر ، مثل همیشه ، همه رو که یاد کردین ، همه رو که دعا کردین ، اون گوشه موشه های دلتون ، اون دم دمای آخر که دیگه دارین لیست دعاشوندگان ! رو می بندین منم رو یادتون نره ...


خوب باشید ...