شعر...

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هردم این بانگ برآرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است...


سهراب


نمیخواستم بگم ولی دلم خیلی گرفته ... اینجا تنها جاییه که با اومدنش فقط یکم آروم میگیرم...



خوب باشید...

بابابزرگ ...


امروز ساعت 4صبح رفت...

خیلی دوستش داشتم... ، یادمه کوچیک که بودم چون فاصله خونه ما و عموهام کم بود ، هر روز صبح 7 تا نون تازه میگرفت ، یکیش رو میذاشت خونه خودشون ، دوتا میداد به ما ، به هر کودوم از عموهام هم 2تا... ، هنوز مزه اون نونا زیر دندونمه... ، یادمه این چند ساله عیدی چیزی که میشد دلش طاقت نمیاورد تا بچه هاش برن پیشش... میومد بهشون سر میزد و بهشون عیدی میداد ... یادم میاد میگفت ابوالفضل من فقط میخوام مجلس عروسی تورو ببینم ...

خیلی مهربون بود... خیلی... 

به همین زودی دلم براش تنگ شده...

واسه شادی روحش یه صلوات بفرستین و یه فاتحه بخونین ممنون میشم ...



خوب باشید...

لپ تاپم - فوتبال - حرف بیخود

اول نویس : لپ تاپم

جیییگر بابا ! از تهران برگشت ، lcd ایش تعویض شده و حسابی پشت دستمان خرج نهیده ! که به درک !!! غصه قرار نیس بخورم ! والااا ! حالا که شده ! سرنوشت فروش رهرو هم که در هاله ای از ابهام بود مشخص شد ! قرار شد بدمش به پدرجان (اوووخ ! گفتم پدرجان ! یادم اومد چندی پیش آدرس اینجا رو ازم گرفتن ! و یحتمل دارن الان اینجا رو می خونن ! شایدم نخونن ! چمیدونم خوب ! به هر حال اگه دارن می خونن خدمت آقای پدر از همینجا سلام عرض مینمایییم !!! و رسما اعلام میداریم اولا دوستتان داریم خیلی تا ! و دوما لطف فرموده این طفل صغیر و نوشته هاش رو خیلی جدی نگیرین I Love U Dad حتی !!!  )


وسط نویس : فوتبال

چندی بود که رضا(مدیرعامل جان!) گیر داده بود که منو از تنبلی در بیاره ... منم که خوب ، روم به دیفال ! ... بماند ... بالاخره پس از ماه ها تلاش یک شنبه موفق شد منو ببره فوتبال !  همین اندازه در زمینه تجربه اینجانب در این ورزش بس که ، در طول مدت عمری که از اوس کریم دریافت نمودم ! 2 بار فک کنم پام به توپ خورده !!! یکیش رو یادم نیس کی بوده ! یکیش هم یادمه یه بار تو دبستان توی دروازه حریف وایساده بودم و تکیه داده بودم به تیر ! دروازه بانم نبود ! یهو یک فروند توپ سرگردان اومد قل بخوره بره تو گل ! اینجانب جوگیر شده رفتم شوتیدم زیر توپ ! و دروازه حریف رو نجات دادم ! تا یه هفته پاتوقم پیش معاون مدرسه بود که از دوستان هم تیمی کتک نخورم !

کار نداریم ما رو برد و ما هم کلا جو گیر ! در اندازه ای خوش درخشیدیم که رضا رسما اعلام کرد دور از انتظار بازی کردم ! (ما بسیار خفنیم حتی !) ولی خوب الان دو روزه وقتی می خوام پام رو جابجا کنم باید از دو تا دستم هم جهت این فعالیت کمک بگیرم ! از بس که همه ماهیچه های تنم درد میکنه !


آخر نویس : حرف بیخود !

آخ که چقد گاهی حرف بیخود شنیدن سخته ! رفته بودم مراسم چهلم بابای یکی از دوستام که خاطرش خیلی واسم عزیزه ... !  دیوونه شدم ! یعنی این ش.ی.خ اینقد حرف بیخود زد که سرم رو تکیه دادم به دیوار و به دوستم سپردم تموم که شد بیدارم کنه !!! *  اوووووف که من فقط این خیلی واسم سواله که 30 دقیقه حرف بیخود ! رو از کجاش در آورد اونم پشت سر هم ...


مموش نویس :

امشب دیدم پاشو تقریبا درست زمین میذاره ! دوباره شیطونی هاش خطرناک شده ! ناقلا هرچی بهش میدم یکمش رو میخوره بقیه اش رو انبار میکنه ! (بابا آینده نگر !)


پاورقی :

* اینجانب اگه هدفن هم در گوشم باشه و تصمیم بگیرم بخوابم ، خوابم میبره ! ولی دیگه اونجا به خواب نکشید ! تموم شد...


خیله خوب ! کامنت ها رو هم الان میام جواب میدم ! کتک نمیخوام که ! دهاااا


این پسته طولانی شد ببخشین دیگه ! بریم نماز ور کمر زنیم که خدا فک کنم داره لیست رو میبنده حالا دیگه آخدا ، نگهدار ، اوووووووووووومدم !


یاعلی..

بازی وبلاگی ۲ !

آخر نویس پست قبل :


نه عمری که هیشکی ما رو به این بازیا دعوت نمیکرد ! نه حالا که ۲ تا ۲تا دعوت میشیم بچه مون عقده ای شده بود

خب بریم سر بازی که گندم لطف کرده و دعوتم کرده ...


۱- دلیل اسم وبلاگ : کلا تو زندگیم تصمیمات کاملا ییییهوییی انجام میشه ... یادمه ۲ روز قبل اینکه اینجا الم علم(بازم مرسی از S.H عزیز جهت تذکر غلط املایی! یکی بیاد یکم سواد به من بیاموزه!) بشه ! تو یونی به مرتضی گفتم میخوام یه جا بنویسم واسه انتخاب اسم هم از این اسم خوشم اومد خوب ! ایده اش هم یکی از فامیل هامون بود که خیلی دوسش داشتم ! یه آیدی داشت به نام آقاپسر خوب همچین چیزایی و ... (اگه فک کردین پشت این اسم تفکر و فلسفه ای خوابیده سخت که چه عرض کنم خیلی بیش از سخت در اشتباهین !)


۲- دلیل انتخاب اسم مستعار : اول که یه بار با نام خودم نوشتم ! اشکم در اومد ! یه حرف دلم رو زده بودم و شد بلبشویی توی فامیل ! چون اینجا رو خونده بودن ... بعد اون بلاگ رو تعطیل کردم و با اسم مستعار آقاپسر نوشتم ... هرچند حالا هم همه میدونن من کیم ! این دلیل نوشتن با اسم مستعار بود کلا و الا دوست داشتم با اسم "ابوالفضل" که اسم خودمه بنویسم ... دلیل انتخاب این اسم هم همون دلیل انتخاب اسم وبلاگ بود دیگه !


3- پنج تا از وبلاگ هایی که میخونم :

تنهایی من غمی که توی اکثر نوشته هاشه رو دوست دارم ... خیلی دوست داشتم بتونم مرتب ببینمش...

مسافر کویر نوع نوشتن و شخصیت نویسنده اش رو خیلی دوست دارم از هم دوره ای های دانشگاه بودیم... الان یه مدته آپ نشده...

من ُ تنهائی هام رک گویی هاش و اینکه راحت از خودش حرف میزنه برام جالبه... تو بعضی اخلاقا تشابه داریم ! گاهی میشه که یه پستی میده که فک میکنی کل حرف هاش رو زده ولی وقتی جمع بندی کنی یه حرف کوتاه رو مفصل گفته ... گاهی تو حرف زدن خودم اینجوریم گاهی که یه ساعت واسه یکی حرف میزنم ، فک میکنه همه چی رو گفتم ولی فقط حرف زدم ! اصل داستان چیز دیگه اس !

معدن وجود آقا احسان که خیلی خاطرش واسم عزیزه ... گاهی نوشته هاش رو نمی فهمم ولی رفتن به وبلاگش خیلی بهم آرامش میده ...

روزنه اولین وبلاگی بود که این سری که وبلاگ خون شدم بهش برخوردم و با خوندنش متوجه شدم تو خیلی از مشکلات که فک میکنی تنهایی در اشتباهی ... نوشته هاش احساسی و پر از حرف های دله ! ...


4- پستی که همه عقایدم رو توش نوشته باشم ! :

آخه خدایی پیغمبریش ! همه عقاید یه سنجاب(یاحتی مموش خودم !) هم تو یه پست جا نمیشه !  حالا کل عقاید یکی توی یه پست ! به نظرم سوالش از پایه مشکل داره !


5- مشکلی که با بچه های وب رفع کردم :

خیلی چیز ازشون یاد گرفتم ولی مهمترین هاش تنهاییم ، خجالتی بودنم ، کم حرف بودنم ! مرسی از همشون که کمکم کردن


6- پنج نفری که باید دعوت کنم :

روزنه - کودکانه های من -معدن وجود - بهشت تنهایی من - مسافر کویر(که فک نکنم شرکت کنه)

خدا خیرتون بده این آمار دعوتیا رو کم کنین !

حافظ و...

اول نویس :

تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود / سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است / برهمانیم که بودیم و همان خوهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه / ک زیارتگه رندان جهان خواهد بود

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو / راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز / تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود

چشم آندم که زشوق تو نهد سر به لحد / تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از این گونه ممد خواهد کرد / زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود


خیلی وقت بود هوس حافظ کرده بودم اساسی ...


وسط نویس :


مدتی بود که خبرای خوب از چپ و راست میرسید ... امروز یکم باز حالم گرفته شد ولی امیدوارم اون خبرای خوب باز ادامه داشته باشه ...

واسه بابابزرگم دعا کنین ... حالش هیچ خوب نیس...


آخر نویس :


بازم زیاده پستش رو جدا می کنم ... (شبی همه تنم درد میکنه ... فردا میذارم پستش رو ... جواب بازی وبلاگیه گندمی ه ! )


باید یه مموش نویس ! هم اضافه کنم پاش خیلی بهتره و به حجم شیطونی هاش اضافه شده


یاعلی...

---

اول نویس : 

 

مموش خیلی شیطونی میکنه !  میخواد از آکواریومش بیاد بیرون ... خیلی هم باهوشه ! در چرخ و فلکش رو باز میکنه و میچرخونه تا گیرکنه به شنهای کف آکواریوم بعدم میره روی این چرخ و فلک و دستهای کوچولوشو میگیره سر شیشه و یا علی !!!  ۲ بار تا حالا مچشو گرفتم ! 

با این شیطونی هاش کار دست خودش میده آخر !!!  مثه الان ! وقتی داشته به این چرخ و فلکه ور میرفته پاش گیر کرده کنار این چرخ و فلکه و منم خونه نبودم وقتی اومدم دیدم پاشو میگیره بالا و راه میره ، دردش میگیره خوب !!!  خواستم با روغن مسکن چربش کنم خوب بشه ترسیدم بخوره خدا نکرده بشه جوان ناکام !  الان بهتره ... ولی هنوز نمی تونه پاشو بذاره زمین ...

  

 

وسط نویس : 

 

امروز این کار رو واسه بار چندم تجربه کردم ! بسی حال میده ... پیشنهاد اکید میشه امتحان کنید ... 

حال اساسیش وقتیه که از سونا میای بیرون میپری تو حوزچه حوضچه (غلط املایی داشتم ! S.H عزیز لطف کرد و تذکر داد ) آب یخخخخخخخخخخخخخخخخ  

 

آخر نویس : 

 

عید همگی مبارک ! باید اول می گفتم ! الان یادم اومد ...  

 

 

یاعلی...

انتظار ...

هیچ شده منتظر چیزی باشین ولی ندونین چی ؟!

مثه دیوونه ها یه ربع یه ربع گوشیم رو چک می کنم ، میام کامنت هام رو چک می کنم ، بعد نوبت ایمیل هامه ، بعدش وبلاگ بچه هایی رو که میخونم حتی تا کامنت هاش رو ! ، دست آخرم مسنجر آن میشم و اگه آفی نداشته باشم میرم ...

باز یه تقریبا ربع بعدش همین آشه و همین کاسه !!!


به نظرتون خل شدم ؟!


طبق توصیه دوستان سعی می کنم بد به دلم راه ندم ...




یاعلی...

بازی وبلاگی ...

آخر نویس پست قبل ! :


بهار (روزنه) لطف کرده و منو به یه بازی وبلاگی دعوت کرده ، اول که خیلی خیلی ممنونم ازش چون همیشه دوست داشتم یه بار هم که شده به این بازی ها دعوت بشم و این اول دفعه ام هس


بازی از این قراره که باید به سه سوال زیر جواب بدین :

۱) احمق ترین فرد از دید شما چه کسی است؟ 

۲) خوشبختی یعنی چه؟

۳) اگر حق انتخاب داشته باشید کدام کشور را برای زندگی انتخاب می کنید و چرا؟

بعد ۱۰ نفر رو هم به بازی دعوت کنین. (۱۰ نفر!!! خیلیه !!!)


جواب های من ایناس :


۱) احمق ترین آدم از نظر من کسیه که یکی دیگه رو به هر دلیلی مسخره کنه ...

۲) خوشبختی یعنی راضی بودن از عملکرد خودت توی زندگی ...

۳) من جز جاهایی که زیارتی بوده فقط لبنان رو دیدم واسه همین خیلی سخته که بخوام یه جایی رو انتخاب کنم ولی با دیدی که الان دارم اگه قرار باشه جایی جز ایران (به خاطر اینکه خاک و وطن خودمه) انتخاب کنم ، ژاپن رو انتخاب میکنم ...  چون مهد فناوری روز دنیاس ...


بعدم آرا ، معدن وجود ، گندم ، مسافر کویر ، وروجک ، یادداشت های یک دیوانه ، نازنین پسر ، تک درخت تنها و لیلی رو دعوت میکنم به این بازی ...


دیگه خیلی تلاش کردم ! ۹ نفر بیشتر نشد ... !

الان که دارم این پست رو ادیت می کنم شدن ۱۰ تا ولی علی الحساب یکی گفته شرکت نمیکنه ...


یاعلی ...

نبودم این روزا ...

اول نویس :

دلو زدم به دریا و یه دونه از این موجودات رو گرفتم اسمش رو به اتفاق نظر گذاشتیم مَموش یا مَموشی یا آقامَموش ! البته رضا یه چی دیگه صداش میکنه ...


ناقلا خیلی شیطونه ، دو شبه که اینجاس ... دیشب که در رفته بود ! سحر که بیدار شدم دیدم تو آکواریومش نیس کلی گشتم دنبالش تا زیر کمد پیداش کردم و دعواش کردم حتی !!!

بعدا بیشتر ازش می نویسم ... به قول خودم ! حسش بیاد کلا یه موضوع جدید واسش باز میکنم ...


همین اندازه بگم که خودش سفیده و رنگ چشماش قرمز ... تو این دو روزه هم که اینجا بوده کلی تپل شده


وسط نویس :


خیلی خیلی خیلی ممنون از کسایی که این چند روزه که نبودم با کامنت یا با اس ام اس و پی ام خبر گرفتن ازم ! فک نمیکردم هیشکی به بود یا نبودم اینجا آنچنان توجه کنه که وقتی نیستم نگران بشه ... اول از خدا ممنونم که این دوستای خوب رو نصیبم کرد و بازم از خدا ممنونم که آدمهای اطرافم رو بهتر شناختم ... ممنون ...

به همه هم از اینجا میگم که خوبم فقط یکم این چند روزه مشغله ام زیاد شده والا خیالتون راحت به این زودیا از شرم راحت نمیشین ...


آخر نویس :


طولانیه ! پستش رو جدا می کنم



یاعلی...

همستر

 

 

تقریبا فقط یه دلیل وجود داره که من یکی از این موجودات با نمک رو واسه خودم نمی خرم ... دلیلشم اینه که عمرشون کوتاه ه ، اینجوری که خوندم معمولا حدود ۱.۵ تا ۲ سال عمر می کنن و عمرشون به ندرت به ۳ سال میرسه ... منم خیلی میونم با مردن حیونات خوب نیس ! اونم اینجور حیوون هایی که خیلی سریع با آدم جور میشن و بهشون عادت می کنی ... 


اینم یه سری دیگه عکسه ازشون + ، + ، + 

 

 

یاعلی...