سه تا عنوان داره خوب !!!

اول‌نویس : درک ...

تا یه مدت پیش فک میکردم خیلی‌ها بعضی حرف‌ها ، کارهام و ... رو درک میکنن ولی فهمیدم فقط یه نفر اونم فقط شاید ! درکم میکنه ... کسی که خیلی شبیه به خودمه ... ، ولی خوب خدا رو شکر میکنم واسه اینکه الان فهمیدم ...


وسط‌نویس : فتوا !

من آدم نمیگم خیلی،ولی خوب تا حدودی مذهبی هستم یعنی خوب یه سری اعتقادات واسه خودم دارم و بهشون احترام میذارم ... ولی بعضی حرف‌ها واسم قابل درک نیست ... نمی دونم شاید اشتباه میکنم ولی گاهی که به اینجور مطالب توی خبرها اونم بطور اتفاقی بر میخورم اینحوری میشم !

به دنبال استفتای خبرگزاری برنا * از مراجع تقلید درباره استفاده از الفاظ و کامنت‌های احساسی در وبلاگ‌ها، سایت‌ها و درج نظرات و پیام‌های عاشقانه که در میان افراد که در فضای مجازی رواج پیدا کرده، چند تن از مراجع تقلید به این سوال پاسخ دادند.

به گزارش برنا نظر چند تن از علما در برابر اینکه «پیام و کامنت احساسی برای نامحرم در گفت‌وگوهای مجازی چه حکمی دارد؟» به شرح زیر است:


[دوتاش رو به عنوان نمونه میارم !]


آیت‌الله مکارم شیرازی: این کار جایز نیست.

آیت‌الله سیستانی: اگر مشتمل بر مطالب حرام باشد مانند اظهار عشق یا با بیم افتادن به گناه جایز نیست.


---------------------

اظهار عشق => مطالب حرام ! جدای از خود سوالش و جوابش و این حرفا این قسمتش خیلی واسم جالبه ! نمیدونم شاید برداشت من اشتباه‌ه ولی کلا زیاده از اینجور مطالب ... هرچند واسه عقیده کسایی که به اینطور مطالب هم اعتقاد دارن احترام قائلم ولی واسم قابل درک نیس که اظهار عشق جز کارهای حرام باشه !!!


آخرنویس : پفک‌نمکی !

یا یکی دعا کنه من دست از خوردن پفک نمکی بردارم یا دعا کنه در کارخونه اش تخته بشه ! چون اگه همینجوری پیش برم احتمال به ملکوت پیوستنم هم هست !


بی‌ربط نوشت :

شدید نگران داداشی آرا هستم و ازش بی خبر ...


پاورقی :

* اینجور سایت های مواجب بگیر رو من نمی تونم جز خبرگزاری‌ها به حساب بیارم ! حالا دیگه ...


خوب‌ باشید ...

ماجراهای ممد و CPU !

توی شرکت واسه یه پروژه که کار پردازشی فوق العاده زیادی میبره اومدیم با امکانات خود 3D Max ، پردازنده سیستم ها رو به اشتراک گذاشتیم واسه سریعتر شدن کار ... 

این وسط سیستم ممد سیستم اصلیه که کارها رو تقسیم میکنه واسه همین اسم ممد رو گذاشتیم آقای CPU ، CPUخور ، جونده CPU و ... آخه خداییش این عکس ها رو نگا کنین ... 

اون فلش قرمزه به گدجت پردازش سیستم من تو زمانهای مختلف اشاره میکنه ... 


اینجا سیستم کارکرد عادی داره ... 

اینجا ممد داره وارد میشه ... 

اینجا یه مدته که ممد هست و قصد خروج هم نداره ! 

اینجا ممد خارج میشه ! 


قضاوت با شما ... 


خدا آخر عاقبت CPU ها رو خودش به خیر کنه 

تا کنون یک لپ تاپ تلفات دادیم و رفته گارانتی ...  البته مشکل از کار زیاد نبود ، از قبل مشکل داشت این شد مزید بر علت !!! 


خوب باشید ...

آروم شدن آقاپسر ...

من حداقل پیش اکثر کسایی که از نزدیک میشناسنم معروفم به اینکه خیلی ساکتم و آروم ...

گاهی که بعضی کارهای دوران بچه گیم رو واسشون تعریف می کنم رسما بهم میگن دروغ میگی و باور نمی کنن ... 


به ذهنم خورد یکم از کارهایی که می کردم رو تعریف کنم و بعدم بگم کلا چی شد که ییهو ! اینجانب آرووم شدم !!! البته شاید واسه بعضی از دوستان قبلا تعریف کرده باشم ...


شیطنت های برقی ! :

به تعداد موهای سرم تا حالا برق منو گرفته ! یعنی بیشتر من برق رو گرفتم تا اون منو ! معمولا در دوران کودکی به سیم و پریز برق علاقه ای وافر داشتم ! دو بارش رو هر وقت یادم میاد خنده ام میگیره ...

یه بارش یادمه پشت یخچال خونه امون یه دونه حالت تقسیم مانند داشت مال برق که در پوشش رو باز کرده انگشت به اندرونی اش فرو کردیییم ! آن هنگام بود که محکم کوبیده شدم به دیوار پشت سرم ! که تا چند روز پشتم درد میکرد ! بعد بابا روی اون تقسیم رو چسب زدن که نتونم باز کنم ! تا یکی دو سال پیش که یخچالمون رو عوض کردیم این چسبه همچنان بود !

یکی‌ش هم یادمه با دختر دایی بازی میکردیم خلاصه میگم یه لامپ کوچیک توی انباری ای که رخت خواب توش میذاشتن سوخته بود ، بازم خلاصه بگم واسه تست اینکه لامپه خرابه یا جا لامپ ! انگشت مبارک رو فرو کردیم توی اون جالامپه و بعدم متقاعبش پرتاب شدیم بیرون ! نکته جالب اینجا بود که من برق گرفتگی واسم عادی بود ! میخندیدم ! دختر داییم گریه میکرد !!! در حدی که بعدا که بزرگترا اومدن اول فک کردن اون خدا نکرده طوریش شده !!!


شیطنت های آتیشی ! :

اینم باز دو موردش رو میگم ! : اولیش یادمه که خونه امون نمیدونم چه خبر بود که سطل توی پاسیو پر دستمال کاغذی بود ، کبریت کش رفتن همانا و روشن کردن همانا و انداختن توی سطل همانا و سوختن بخشی از موهای سر و ابروم همانا !

یکیش هم یادتونه آقای ایمنی تلویزیون نشون میداد که اگه گاز باز باشه و جرقه ایجاد بشه بووووم !  اینجانب در پی ایجاد کردن اون بوووووم‌ه بودم ! شیر گاز رو باز گذاشته بودم توی آشپزخونه و نشسته بودم تا گاز جمع بشه و کبریت رو بکشیم که متاسفانه مامان بوی گاز رو فهمیده بودن و تلاش ما برای ایجاد بووووم با شکست مواجه گردید !


شیطنت های متفرقه ! :

گویند در دوران جاهلی آقاپسر اگه جایی مارمولک میدیده میگرفته و مینداخته توی دخترهای فامیل ! البته اینو خداییش من یادم نیست ... ! چون فقط از یه منبع مخابره شده و مورد تایید منابع دیگه هم نیس !  درثانی من بچه‌گیم‌هام کلا خود آزاری زیاد داشتم ولی مردم آزاریم در حد صفر بوده...  در ثالث حتی ! من هنوز که هنوزه مارمولک میبینم نه اینکه بترسم ولی در میرم !!! یه جوری میشم ... خوشم نمیاد خوب ...

یه بار هم از یه ارتفاعی در حدود 2.5 3 متر (پشت بوم!) آویزون شدم و پریدم ! هنوز واسه خیلی ها سواله که وقتی از اون ارتفاع افتادم(پریدم) چرا هیچیم نشد ؟!

دیگه جونم واستون بگه که بابا اینا واسه آروم کردن من یه خورده وسایل آزمایش اینا گرفتن توی زیر زمین آزمایشگاهی راه انداختیم ! که سرمون گرم شه ! ولی تیرشون به سنگ خورد ! کلی سعی کردن همه چی امن باشه ! ولی بالاخره بعد 10 12 روز با قاطی کردن یه سری از مواد آزمایشگاهی تونستیم یه لوله آزمایش رو به حالت انفجاری بترکونیم ! که اگه پشت صندلی پناه نگرفته بودم خورده شیشه هاش حداقل چشمام رو ناکار کرده بود !!! بعدها اون وسایل هم به زباله دان تاریخ رفتن ! چون هرچیزی رو وقتی میتونستم خراب کنم یا یه کار غیر عادی بکنم باهاش دیگه واسم تکراری میشد !

در زمینه خرابکاری همین بس که یه اسباب بازی بود که توی فامیل ما کلا به بچه های خرابکار به ارث میرسید ! اینقد این خراب نشدنی بود که دو نسل خرابکار قبل من نتونستن کاری سرش بیارن ... ولی ترکوندنش واسه آقاپسر تنها یک هفته وقت لازم داشت !


دوران آرامش ! :

دقیقا یادمه از سال 78 شیطنت های اینجوری آقاپسر یییههووو کلا نابود شد !!!  دلیلش هم اومدن یه موجودی به نام کامپیوتر توی خونه بود ! یه کامپیوتر با پردازنده 233مگاهرتز ! رم 16مگابایت ! هارد 4گیگابایت ! و کارت گرافیک 8مگابایت آن برد ! اونوتا واسه خودش کلی برو بیا داشت ! سیستم عامل Dos 6.2 که بعدها 6.22 روش نصب کردم و Windows 3.1 بعدم دیگه 95 اومد که من نتونستم پیدا کنم نصب کنم و دیگه بعدهاششش ! Windows 98 البته فک کنم واسه نصبش رم رو به 32 مگ ارتقا دادیم ! دورانی بود ... ور رفتن به اون سیستم و سرکله زدن با command های Dos دیگه همه وقتم رو پر میکرد و دیگه به شیطونی وقتی نمیرسید ...

حالا بعدا در مورد سیر تکاملی سیستم هایی که استفاده کردم احتمالا یه پست بذارم ...

این بود که آقاپسر آرووم شد ...



بی ربط نوشت :

یه مدت مدیدی هست تو کف بوت کردن یه سیستم از طریق فلش یا تحت شبکه ام ! ولی هیچ جوری راهی پیدا نکردم ... کسی در موردش چیزی میدونه ؟ ...



خوب باشید ...

خواسته ...

کاش یکم هم دلی رو یاد میگرفتیم ...

نگاه - سن - سهراب ... !

اول‌نویس : نگاه

مدیته عجیب حس میکنم آدمای اطرافم یه جور خاصی  نگام می کنن... 

توی کوچه ، خیابون ، دانشگاه(اگه برم !) و و و... 

تا یکی دو روز پیش با خودم میگفتم یه توهم‌ه ، ولی وقتی یکی از دوستام هم بهم گفت چرا اینجوری نگات میکنن بیشتر فکرم مشغولش شد ... 


شاید همه اینا اتفاقی باشه ولی خب گاهی ذهن آدم دنبال یه بهانه‌اس واسه مشغول شدن 

خلاصه که اینجوریا... 


وسط‌نویس : سن

آقا ! واسه من سواله چرا اکثر کسایی که اینجا رو میخونن فک میکنن من سنم کمتر از سن واقعیمه آیا ؟!  خو بچه گانه می نویسم ؟ احساساتم بچه گانه اس ؟ ادبیاتم کمتر از سنم نشون میده ؟! همچنان واسم سواله ...


آخر‌نویس : شعر

تهی بود و نسیمی

سیاهی بود و ستاره‌یی

هستی بود و زمزمه‌یی

لب بود و نیایشی

"من" بود و "تو"یی

نماز و محرابی


سهراب ...



خوب باشید...

گروه نرم افزاری صباپرداز یزد!

اونروزی که با رضا رفتیم پارک علم و فناوری واسه ارائه دادن یه طرح فکر موندگار شدن که هیچ ! فکر قبول ایده امون توی مرحله پیش رشد هم به ذهنمون نمی رسید ...

ولی خوب از اونجا که خدا کلا کاراش عجیب غریبه و ما نیز هم ! با همون طرح نصفه نیمه و تخمین پشتیبانی مالی ۴۵۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال ! واسه یه طرح نرم افزاری اونم ظرف ۵ دقیقه ! وارد مرکز رشد فناوری اطلاعات و ارتباطات یزد شدیم... و این شد داستان تاسیس گروه نرم افزاری صباپرداز یزد تاریخ ورودمون ۸۹/۱/۱ بود ، قوانین این مرکز اینجوریه که باید بعد از ۶ ماه بتونی هیئت داوران پارک رو واسه طرح و ادامه کار توجیه کنی ، البته این توجیه بیشتر جنبه اقتصادی داره ... یعنی باید بتونی ثابت کنی میتونی شرکت گردونی ! کنی... که خوب تو این مرحله هم با کمک اوس کریم موفق بودیم و فعلا ۳ سالی اینجا موندگار میشیم ایشاالله ...


بماند ... الان جز من و رضا ، ۴ تا دیگه از بچه ها هم جز نیروهایی هستن که اینجا مشغول کارن...


الان جز سر به سر هم گذاشتن و تمام وقت خندیدن و صبحانه توی شرکت خوردن !  کارهای مثبت دیگه ای هم مثه طراحی وب سایت ، تولید و توسعه نرم افزار ، طراحی و پیاده سازی شبکه و اینا ... و کلا هر کاری که بهمون پیشنهاد شه انجام میدیم


اینجا چند تا عکس میذارم واستون که دیدنش خالی از لطف نیست ! (واسه دیدن عکس ها میتونید رو اسمش کلیک کنید) :

 

عکس اول ! : این عکس محل قبلیه شرکته ... که تا اول ماه مهر اونجا بودیم و زمانشم وقت÷یه که داشتیم سیستم جامع ارتباط با نماینگان واسه یکی از کارخونه های تولید کاشی و سرامیک رو می نوشتیم ... اونوقتا تقریبا فقط من بودم و رضا ... دورانی بود ... ضمنا اون توپه هم که اون جلو هستش کادو تولد پارسال منه ! به خاطر یه لپ لپ ! سه نفر رو شام دادم ! ولی خیلی دوسش دارم این توپه رو ...


عکس دویوم ! : اینجا من ضمن طراحی سایت واسه یه کارخونه تولید قطعات خودرو داشتم BP هم واسه ارائه به پارک می نوشتم ! ابزار چای و قند و اینام که دیگه مشهوده !


عکس سیوم ! : این نقشه رو ممد واسه چیدن میزها و دکور شرکت توی زمستون کشید ! یعنی اینقد ضایش کردیم و بهش بی توجهی کردیم و خندیدیم ! که بیخیال شد  


عکس چهارم ! : این مهر قبلی ه شرکت بود ! ممد بهش میگه گوشت کوب صباپرداز ! این نوشته ی روش هم کار خود ناجنسشه !


عکس پنجم ! : این عکس مال اولیه که داشتیم تو محل جدید مستقر میشدیم ! می خواستم 2 تا رنج آی پی های شرکت رو یکی کنم واسه ارتباط بهتر ... (به اون سه راهی بدبخت برق دقت کنین ! 10 12 تا کابل فک کنم ازش منشعب شده ! )


عکس ششم ! : وقتی بود که نرم افزار حسابداری خریده بودیم و من داشتم همه سندهایی که تا اون موقع دستی زده بودم وارد میکردم تو این نرم افزاره ! به مرحله هایی از دیوونگی رسیده بودم که خدا رو شکر سندها تموم شد !!! اشتباه نکنین محلش هم شرکته ... گاهی خاکی شده روی زمین می نشینیم !


عکس هفتم ! : این عکس هم داغ داغه ! مال امروز صبحه ... وقتی که داشتیم واسه اینترفیس سایت خودمون بحث و به اصطلاح تبادل نظر میکردیم و اینا ! اونجاهایی که قابل خوندن نیست خط رضاس ! البته نوشته های رضا بیشتر به نماد شبیه ه تا خط ! ولی من کم کم دارم الف بایی که اون باهاش مینویسه رو یاد میگیرم یه چیزی بین خط میخی و خط چینیه ! و مستقل از زبان هم هست ! اون دوتا ستون کناری هم که دو تا دیگه اش نیس ! پروژه های جاری شرکت و مشخصات و پیشرفت و اینا و ایناشه دیگه ! 

 

رضا به کمک سیستم BlogEngine (اینجا) یه وبلاگ واسه بچه های شرکت راه انداخته که هنوز توی مرحله تست و آزمایشه ، قراره بعد از راه اندازی کامل همه بچه هایی که به هر نحوی توی شرکت مشغول هستن یه نویسنده باشن و کلا هر چه دل تنگشون خاص بنویسن ! البته نه حالا هرچی !!! واالاااا...


همین جا بازم از رضا واسه صبر و تحملش واسه بعضی تنبلی ها و دیوونه بازی ها و ... ! تشکر میکنم بصورت کاملا جدی !!! مرسی رضا جان ...


این پست صرفا جنبه اطلاع رسانی داشت و اصلا تبلیغاتی نبود ! حرف تو دهن مردم نذارین خدا خیرتون بده !!!

ببخشین دیگه طولانی شد ...



خوب باشید ...

تولد ...

۲۳ سال پیش در فردای ! چنین روزی ! این آقاپسر متولد شد !

همین حدودا بوده فک کنم ساعت ۲۳:۳۴:۲۳ فک کنم البته ! دقیقشو دیگه حسش نیس برم نگا کنم !


همین دیگه ...


دیگه نمیگم یه سال خوب یا یه سال بد... چون به هر چیزی میشه هر جوری خودت میخوای نگاه کنی... خوب یا بد... قشنگ یا زشت... مثبت یا منفی... سخت یا آسون...


به هر حال یه سال دیگه هم گذشت و وارد ۲۴ سالگی شدم... 

امیدوارم تو این سال بتونم 

دوست بهتری واسه دوستام ...

بچه بهتری واسه پدر مادرم ...

داداش بهتری واسه داداشی ها(این دوتاشون نتی هم هستن (آرا - احسان) ) و آبجی خانوم

و بنده بهتری واسه خدا ... 

باشم ...


تشکر ویژه از اونایی که تبریک گفتن مخصوصا اول بابا و مامان که هم نوع تبریکشون هم هدیه اشون خیلی ذوق مرگم کرد ... مرسی بابایی و مامانی  دوم از آبجی خانوم که تقریبا هر سال ۶مهر بهم تبریک میگه ، هرچند زودتر میگه ، عوضش همیشه اولین نفره...  بعدم رضا که اونم ۷م گفت ولی همین که به یادم بود یه دنیا واسم ارزش داره...  از اونایی که بعدا میگن و حتی از اونایی که فراموششون شده... همتون رو دوست دارم...


خوب باشید...

نقش کلیدی نت در زندگی آقاپسر !

به این نتیجه رسیدم که اگه منو تو یه جزیره بی آب و علف و حتی بدون سکنه ! مستقر کنن و بگن یه چیز میتونی بخوای ! مسلما نت رو انتخاب میکنم ... 

الان به زور پسر عموم اومده منو آورده شرکت عمو  که دو تا از این دستگاه هایی که براشون خریدم رو راه بندازم ... منم سرماخورده اضلا حسش نبود ولی تا ۱۱م داره میره دیگه گفتم اذیتش نکنم ... والا حالا حالاها سر کار بود  

کار نداریم ... اون داره تو یه اتاق دیگه به کاراش میرسه و منم این سیستمه رو ریکاوری میکنم ... لپ تاپ عموجان هم که اینجا آچار شده و در حال استفاده است !!! 

پسر عمو : چیزی میخوری ؟ 

من : یه لپ تاپ برسون (درحال بالا کشیدن دماغ به دلیل سرماخوردگی !) 

پسر عمو (در حال اشاره به لپ تاپ عموجان) :قرصی چیزی میخوای بدم بهت ؟  

من : اینترنتت که به راهه ؟ 

پسر عمو : خودت کاراش رو کردی که ! * 

من : خوب برو دیگه ! 

پسر عمو :

کی ولمون کنه بریم سر زندگی** خودمون معلوم نی !  

 

* دوتا AccessPoint اینجا علم شده که یکیش فقط اینترنت روش Share کردم یکیش هم واسه شبکه داخلی خودشون روش کار میکنه که اونم باز اینترنت داره  

**زندگی خودمون عبارتست از لپ تاپ خودم ، نت خودم ، اتاق خودم و مموش خودم ! البته این زندگی شبانه منه !  

 

بعد نویس :  

شاید امشب بازم آپ کنم ! کارام مونده اینم ول نمیکنه !!! 

مبخواستم یه عکس از مموش بذارم تو حالت خواب که نمیشه فعلا ! اینجا امکانات کمه !!!  کلا یعنی این پست قرار نبود این باشه که الان هست !!! 

 

 

خوب باشید...

سیرتکاملی آقاپسر !


بیمارستان و در بدو تولد !



نمیدونم چند ماهگی یا چند سالگی !



اینم بعد از اون ، مسلما در چند سالگی !



اینم بعد اون چند سالگی قبلی !


بابا اینا فک کنم دقیق بدونن تو هر عکسی چند سالمه ولی الان خوابن ! شاید هم ندونن نمیدونم ...

شما می تونید هرچی خواستین به این عکسا بخندین !

میخواستم یکم عکس از بزرگسالی هم بذارم ترسیدم فراری بشین ! گفتم کم کم بذارم که کمتر اذیت شین ... اونا رو تو موضوع خاطرات سفر میذارم احتمالا...


آن نرمال میزنم شدید !


خوب باشید...

---

... وحرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرف هایی هست برای نگفتن ، حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند و سرمایه ی ماورایی هر کس حرف هایی است که برای نگفتن دارد ؛ حرف هایی که پاره ی بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگر آنکه مخاطب خویش را بیابند .


کتاب آفرینش - شاندل


خیلی سعی کردم ولی خوابم نبرد...