پست آخر - حرف آخر ...

اول نویس :


این آخرین پست من توی این وبلاگه و از این به بعد میتونید آقاپسر رو از آدرس زیر دنبال کنید :


www.aghapesar.ir


همه پست های این وبلاگ (جز این پست) با حفظ تاریخ به وبلاگ جدید منتقل شده ولی هنوز راهی واسه انتقال کامنت ها پیدا نکردم ، هنوز پیگیرم ، ولی اگه نشد از همه کسایی که لطف کردن و کامنت دادن عذرخواهی میکنم ولی این وبلاگ همچنان با همه پست ها و نظراتش باقی خواهد موند ، دیروز تقریبا قالب و انتقال مطالب کامل بود ولی به خاطر احترام به امام حسین و عاشورا منتقل شدن خودم رو گذاشتم واسه امروز ... ، ولی در کل هنوز کم و کاستی زیاد داره که کم کم رفعش میکنم ...


وسط نویس :

ندارد ...


آخر نویس :

ندارد ...


خوب باشید ...

لبخند

خیلی قشنگ تره که :

بجای ناسزا به راننده جلویی ، لبخند بزنی بگی فکرش مشغوله ...

بجای داد و بیداد مقابل اونی که داره حرف اشتباه میزنه ، لبخند بزنی و بگی بهتر نیست بیشتر فکر کنی ...

بجای قهر و لج بازی با آدمهایی که به نظر تو احترام نمیذارن ، لبخند بزنی و بگی هر کسی نظر و عقیده خودشو داره ...

بجای ناراحتی غصه واسه مشکلات زندگی ، لبخند بزنی و بگی آسونی و شیرینی کنار سختی و تلخی ه که معنی پیدا میکنه ...

بجای اخم همیشه لبخند بزنی ...


بجای ...


اینجوری همیشه یه لبخند قشنگ روی لبهات ه و علاوه بر حس خوبی که به خودت دست میده ، باعث آرامش و نزدیکی آدمهای اطرافت بهت میشه ...


* مشترک مورد نظر در حال تلاشه که اینجوری باشه ...


خوب باشید ...

محرم - اینترنت جدید - روز دانشجو

اول نویس : محرم ...


(سرکوچه خودمونه که هر سال اینجوریش میکنن ، خیلی قشنگه)


بازم محرم اومد ، نمیدونم واسه چی این ماه رو دوست دارم ولی وقتی گوشه کنار شهر بوی محرم میگیره ، احساس آرامش قشنگی بهم دست میده ... ، هرچند این روزا باز درگیریم با خودم زیاد شده ولی خوب این احساس آرامشه کلا از یه جنس دیگه اس ...


وسط نویس : اینترنت جدید ...

از شرکت فن آوا به پارس آنلاین کوچ کردیم و فعلا که خیلی راضی هستیم از این کوچ اجباری ! ، اینکه اینجا یکم خاک گرفته هم دلیلش بی نتی بود و یکم اوضاع احوال خودم ...


آخر نویس : روز دانشجو

نیس کلا زیادی در همه عرصه ها فعالیم! کلهم یادم نبود مثلا امروز روز دانشجوه ! مرسی از parazit جان که اومد یادآوری کرد !!! ، روزتون مبارک !!! (بعد نویس !!!)


دیگر نویس :

... و با دو تازیانه نداشتن و نخواستن ، همه آن جانوران آدمخوار را از پیرامون انسان بودن خویش ، می تاراند ، و آن گاه ،

آزاد ، سبکبار ، غسل کرده و طاهر ، پاک و پارسا ، خود شده و مجرد و رستگار. انسان شده و بی نیاز ،

به بلندترین قله رفیع معراج تنهایی می رسد و آنجا ، همه من های دروغین و زشت را ، که گوری است بر جنازه شهید آن من راستین و زیبا و خوب ، که همیشه در آن مدفون است و از چشم خویشتن نیز مجهول و از یاد خویشتن نیز فراموش - فرو می ریزد ،

با ذکر ، با جهاد بزرگ ، و با مردن پیش از مرگ .


نیایش (مجموعه آثار (8) / دکتر شهید علی شریعتی


خوب باشید ...

حسین - لپ تاپ ممد - اخبار وبلاگ !

اول نویس : حسین


                                          حسین                                         خودم


با بشر فوق ! من مدت 13 ساله که دوستم فک میکنم ، یعنی از حدودای 11سالگی ، اولین کسی بود که اومد توی زندگیم و تونستم دوست صداش کنم ، از اون به بعد دوستای زیادی پیدا کردم ولی ارتباط و صمیمیتی که با حسین داشتم نتونستم با کس دیگه ای برقرار کنم و داشته باشم(فک نمیکنم از این به بعد هم بتونم !) شاید به خاطر اینه که اونم مثه خودم تک فرزنده و درک متقابلمون از هم بهتره !(چقد باکلاس حرف زدم !!!)

این عکس هم مال رستوران شاه عباسی میبده که باهم بودیم و منو پیاده کرد !!!


وسط نویس : لپ تاپ ممد

لپ تاپ ممد رو باز کردم که فن CPU رو واسش تمیز کنم که کمتر صدا بده ! چشمم در اومد تا بستم ! ، این 4 5 مین لپ تاپیه که باز کردم ولی بیخود تر از این HP تو طراحی ندیدم ! طراحی که میگم واسه قطعات داخلیشه ، واسه رسیدن به فن ، مجبور شدم هارد و باز کنم ، قاب بالاش ، کل قاب پایین ، کی برد ، ال سی دی ، بعدم مادربرد و باز کنم بعد تازه میرسیدی به این فن ! بعدم که 200 تا فیش کوچیک و بزرگ از بالا و پایین باید وصل کنی ! ، دل خودم از همه آسون تر بود ، سونی هم مال رضا آسون بود ، سونی حسین هم تا حدودی سخت بود ولی نه اینقد ! خلاصه که چشمم در اومد !

این عکس مال مرحله یکی مونده به آخر تو باز کردنشه !



آخر نویس : اخبار وبلاک !

پروفایل وبلاگمو آپ دیت کردم این که از این ،بعدم احتمالا توی چند روز آینده واسه رسیدن به وبلاگ از آدرس aghapesar.ir یکم اختلال ایجاد بشه ، دارم کلا منتقل میشم روی هاست خودم ، ولی همچنان aghapesar.blogsky.com در دسترسه ، کامل که بشه دیگه منتقل میکنم و خبر میدم (حالا یکی ندونه فک میکنه خیلی مهمه !!!)



خوب باشید ...

اول نویس : 

گاهی همه کار میکنی که دلت خوش بشه ! یعنی همش به این در و اون در میزنی که شاد باشی ، به در بسته خوردن اینجور وقتا آدمو بیشتر میبره تو حالت دپرسی ! ، ولی ما پر روییم ، هرچند با بغض ولی به روی زندگی بازم میخندم ... 

 

وسط نویس : 

یکی دو روزه گریه بهونه چشمامه ... ، اینم رو الانه علی لهراسبی داره میخونه ... ، اینم از هویجوری نویس هاس ... ،  

نمی ترسم که بگم ، آره عاشق توام ، دارم اقرار میکنم نه فقط تو به خودم ، تازه چند روزه که تو خیال من میای ... 

همچنان میخواند ! 

 

آخر نویس : 

مشترک مورد نظر حالش نسبتا خوبه ! فقط امشب از اون شباش بود ! اومده اینجا یه چیزی بگه ، بلکه یکم آروم بگیره خوابش ببره ، منظور دیگه ای نداشته ... 

 

خوب باشید ...

عاشق ...

این داستان رو امین واسم ایمیل کرد منم واسه لیستم فوروارد کردم ولی دلم نیومد اینجا نذارمش ...

 

پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید:" چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!

پسر گفت:" هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!

شیوانا گفت:...

" اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک کند. آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند.

"ابرنیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت: به این موضوع فکر نکرده بودم. خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم.

شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!

دو هفته بعد "ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند. هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و آخر فکرش به او ختم می شود." شیوانا تبسمی کرد و گفت: اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن زیبایی او باشد؟!" پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:" حق با شماست استاد! این دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر  شکسته می شود. آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!

شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!

پسرک راهش را کشید و رفت. یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت که چرا بین عشق دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید. شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و "ابر نیمه تمام" هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد.

یک ماه بعد خبر رسید که ابر نیمه تمام بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.

یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و در مقابل جمع به بدگویی "ابر نیمه تمام" پرداخت و گفت: " این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و به جای آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!

شیوانا تبسمی کرد و گفت:"دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه "ابر نیمه تمام" بگوید. از این پس نام او "تمام آسمان"است. اگر من از این به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید. همه این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسید. او اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است.


خوب باشید ...

دلتنگی ...


دلتنگ اون روزایی ام که دلمون به یه آفرین خوش میشد ...


گوشه تختم وایساده داره سیب میخوره ، کاش میتونست حرف بزنه ... (این و اینم دوتا دیگه عکس ازش)


خوب باشید ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

وقتی مرگ از جلو چشمات رد میشه ...

(عکس تزئینیه)


گاهی که اینجور عکس ها رو میدیدم ، با خودم میگفتم چی میشه که اینجوری میشه ...

امروز دیدم فقط یه چشم به هم زدن لازمه واسش ...


بیخیال ... ، اینکه الان صدای ما را به وضوح میشنوید و عمرمون به دنیا بود خواست خدا بود و بس ... اول که از بمب پریدیم و بعد از تیر و تفنگ ، امروز به قول معروف سومیش در رفت و از چپ شدن ماشین هم پریدیم ...


رونوشت به آبجی خانوم : داشتم میومدم شهرتون که اینجوری شد ... ! نکنه نمیخواستی بیام ؟!



خوب باشید...