اعتیاد مدرن !

گاهی وقتا فکر می کنم به اولین باری که رفتم توی روم های یاهو ! یادش به خیر یه سیستم دیزلی داشتیم با CPU ، 233 مگاهرتر ! رم 16 مگابایت نمیدونم یا 32 مگابایت ! هارد 4 گیگ ! که از هارد  40 مگابایتی کامپیوتر 386 داییم خیلی بیشتر بود ، کارت گرافیک با ظرفیت فوق العاده بالای 4 مگابایت کار نداریم ، ما بودیم و این سیستم ! اولین کارت اینترنتم رو از شرکت گنبدکبود یزد که مال پسردایی اینا بود گرفتم ... ، اون وقتا حداکثر استفاده من از نت در حد 10 دقیقه بود ... تو همون موقع ها اولین باری که رفتم توی روم 40 دقیقه بدون اینکه متوجه بشم گذشت !!!!


از اون به بعد دیگه خیلی طرف چت اینا نرفتم تا اخیرا که با سرویس های وب2 مثل فرندفید و تویتر و ... آشنا شدم ! این سرویس ها خواه ناخواه جذابن واسه همه ! حتی اونایی که ازش متفرن ! چون یه محیط اجتماعیه و آدما فطرتا محیط های جمعی رو دوست دارن ... ، محیط هایی مثل فرندفید به نظر شخص شخیص خودم ! دقیقا مثل یه دنیا میمونه که توش زندگی میکنی ، دوست پیدا میکنی ، با یکی قهر میکنی ، باز آشتی میکنی ، باعث رشدش میشی ، تخریبش می کنی ، واسه خودت شخصیت می سازی و و و ... ، این محیط ها شدیدا اعتیاد آورن ولی بازم قشنگن یه جورایی ... حداقل من دوسشون دارم ...


همینا فعلا ... این یه عکس از مونیتور منه وقتی داشتم اینجا رو آپ می کردم


من در تویتر / من در فرندفید


شما هم بیاین خوش میگذره :اسمایلی یه معتاد که می خواد دیگران رو معتاد کنه


خوب باشید

تولید فیلم !!!

نام فیلم : توانایی های یک عکس موبایلی !!!

محل تهیه : دنیای Cyber !

بودجه : هیچی ...

 

بازیگران : آقاپسر (ابوالفضل یاوری) – یادداشت های یک دیوانه (منیره منتظری) - رئیس جان(مرتضی کلانتر) – خلوت دل (محسن فقیهی) – دایی جان یا سید (سید مهدی میرجلیلی) – آماری های دانشگاه یزد (جمال نصیری زاده)


‍‌{عکس از وبلاگ یادداشت های یک دیوانه}


برای اطلاعات بیشتر می تونید از لینک های کنار استفاده کنبد حسش نیست واسه همش لینک بذارم !


کارگردان : ندارد !

 
صحنه اول  - دانشگاه یزد :

آقاپسر پس از پارک کردن ماشین ، در حالی که زیر لب با خود حرف می زند به سمت کلاس میرود ، هر ازگاهی اطراف خود را نیز نگاه میکند ! که کسی او را درحال حرف زدن با خویشتن خویش نبیند و به عقلش شک نکند !  ناگهان منظره روبرویش نظرش را جلب می کند دوربین موبایل را علم ! کرده عکس می گیرد
 

صحنه دوم – آقاپسر توی تختش پشت لپ تاپ :

آقاپسر در حال به روزکردن وبلاگ خود با عکس گرفته شده و مقادیری خزئبلات ذهن خود می باشد !


صحنه سوم – احتمالا دانشگاه اصفهان : (این صحنه احتمالا اجرا شده !!!)


"یک دیوانه" در حال مرور وبلاگ دوستان خود می باشد ، احتمالا از سر بیکاری به لینک دونی اون وبلاگ ها هم نگاه می کند و همه آنها را در تگ ! های مختلف باز می کند ! از آنجا که وی به عکاسی علاقه دارد در یکی از این وبلاگ ها عکسی توجه وی را به خود جلب می کند ، رنگ های عکس را کمی دستکاری کرده و کامنت زیر نتیجه فعالیت های وی است :


"نمیگم این چیه عکس گرفتین چون عکس خیلی خوشکلی شده فقط یه ایرادی داره و اونم اینکه رنگش به شادی رنگی که باید باشه نیست اونم به خاطر کیفیت دوربینه. بازم میتونستین با فتوشاپی چیزی درستش کنین.


مثلا این شکلی :
http://monire.ir/wp-content/uploads/2008/12/aghapesar.jpg

البته چون فتوشاپ نداشتم با microsoft office picture manager دست کاریش کردم و چون قسمت پایین عکس خیلی کم رنگ بود مجبور شدم کرابش کنم. به هر حال ممنون. خیلی عکسش خوشکل شده"

 
صحنه چهارم – لوکیشن ! تکراری با صحنه دوم :

آقاپسر پس از بررسی های شبانه روزی رد پاهای دیوانه را در خلوت دل پیدا می کند ولی باز هم هنوز سردرگم است که وی کیست ؟! لیکن طبق معمول سنواتی بیخیال جستجو می شود و به ادامه زندگانی می پردازد !  فقط در جواب کامنت "یک دیوانه" می گوید :


"سلام


خیلی خیلی ممنون ، سعی می کنم از این به بعد از ابزارایی که دارم بهتر استفاده کنم
دوست خوبم علی یه عکس تو همین مایه ها گرفته که البته نه عکاسش مثه من بوده نه دوربینش مثه دوربین من :دی

http://image.aminus3.com/image/g0011/u00010470/i00399428/2e1a43fa3cb8c1e96118696d26cb0516_large.jpg
دست گلش درد نکنه ...

بازم ممنون

شاد باشید ... "


صحنه پنجم - لوکیشن تکراری با صحنه سوم :


یک دیوانه پاسخ آقاپسر را اینگونه داده ! :


"آقای رفیعی فرد رو میشناسم :دی مشترک فتوبلاگشون هم هستم  :دی

اصلا فکر کردین من از کجا وارد وبلاگتون شدم؟
و ممنون از پاسختون

پ.ن. برای راهنمایی مراجعه کنین به آقای دلیلی - آقای کلانتر و یا آقای فقیهی :)) توضیحات مبذوله رو میدن در مورد من :دی"



صحنه ششم – آقاپسر در تخت خود پشت موبایل !!! :

آقاپسر پس از پاسخ دادن به کامنت "یک دیوانه" ، پیامکی بدین مضمون به رئیس جان روان می کند "رئیس جان مقادیری اطلاعات ، جهت اطلاع ! در مورد نویسنده وبلاگ یادداشت های یک دیوانه به رشته تحریر در می آوری ، آیا ؟"

رئیس جان در پاسخ می گوید "منیره منتظری از بچه های سمپاد و مرکز مشاوره ** هست"
** آقاپسر در مورد مرکز مشاوره اطلاعاتی دارد ، از قبل !


صحنه هفتم - لوکیشن تکراری با صحنه دوم :


آقاپسر از دست نوشته های یک دیوانه خوشش می آید و وبلاگ وی را به لیست گوگل ریدر خود اضافه می کند

 
صحنه هشتم – منزل جمال نصیری زاده :

جمال تصمیم می گیرد سوغاتی آقاپسر را که تابستان گذشته از سفر مکه برای وی آورده پس از گذشت ماه ها و پس از دیدارهای مکرر ! به دستش برساند آن هم در ساعت 12 شب

با آقاپسر تماس گرفته و وی نیز از خدا خواسته به جمال می گوید که بیاید قدمش سر چشم !

 
صحنه نهم – آقاپسر کنار تخت نشسته  :

آقاپسر در حال بررسی آپ های گوگل ریدر خود است و جمال اسم تک تک نویسنده های وبلاگ ها را می خواهد !

آقاپسر بعضی را نمی داند و فقط خواننده است ! ولی آنهایی را که میداند می گوید :
...
جمال : "یادداشت های یک دیوانه" مال کیه ؟
آقاپسر : "منیره منتظری"
جمال : تو از کجا اونو میشناسی ؟
آقاپسر داستان عکس را تعریف می کند ... و از گفته های مرتضی و اینکه جمال نیز در مرکز مشاوره بوده می داند که جمال وی را از کجا می شناسد ...
جمال : می دونی ... فامیل یکی از بچه های دبیرستانه ؟
آقاپسر : کی ؟
جمال : حدس بزن ...
آقاپسر : چی بگم ؟! بگو خب
جمال : سید
آقاپسر : سید ؟ کودومشون ؟  (هرچند فقط دایی جان به نام مستعار سید صدا می شود باز هم سوال می کند)
جمال : سید میرجلیلی
آقاپسر : چی میییگییی ؟ حتما فامیل دور ، دخترخاله خاله عمه عمو ...
جمال : (حرف وی را قطع می کند) نه بابا ، خواهر زاده سیده
آقاپسر : چییی میییگییی ؟!
جمال : به جان تو !!!
آقاپسر : به جان خودت !


جمال ساعت 2 نیمه شب پس از شندین درددل های مفصل آقا پسر به سمت خانه روان می شود !!!


 
صحنه دهم – آقاپسر روی تخت خود دراز کشیده :

آقاپسر با خود با خود فکر می کند دنیای کوچکی است ! و گاهی وقتی چیزهایی رو نمیدونیم بجا راه های ساده راه های سخت رو انتخاب می کنیم ! (منابعی که "یک دیوانه" برای معرفی خود ، معرفی کرده را به یاد می آورد و می خندد ...) ، این کاراکتر کلا با خود زیاد حرف می زند !!!

به خاطر سجاده و ... که جمال برای وی آورده بیاد وقتی می افتد که با بابا مامانش به مکه رفته بود و به یاد حاجت هاش و مخصوصا یکیش !  کمی اشک توی چشماش میاد ولی اجازه ترک چشمهاش رو به اونا نمیده ...

آقاپسر حدود ساعت 3.30 4 خواب می رود

 
صحنه یازدهم – منزل دایی جان :

دایی جان حدود 11.30 شب ، چند شب بعد (دیدار جمال با آقاپسر) با آقاپسر تماس می گیرد که به دیدن وی میرود !

آقاپسر با خود فکر می کند دایی جان برای گرفتن باطری گوشی خود که چند روز پیش بطور اتفاقی درون ماشین پیدا شده و او به دایی جان اطلاع داده ، می آید ** ...

 ** این باطری در شب های احیا بر اساس یک جریان مفصل گم شده بود ! که حالا پیدا شد

 
صحنه دوازدهم  - جلوی در منزل آقا پسر و خانواده :

دایی جان : سلام پسر (پ با اعراب و خوانده شود) و شیشه ماشین را پایین می آورد
آقاپسر : سلام ، چطوری خوشگل ؟! و باطری را از بالای شیشه به سمت دایی جان میبرد
دایی جان : به خاطر این نیومدم ، (فلش خود را به آقاپسر میدهد) مداحی داری ؟
آقاپسر : آره ، (ناخداگاه به یاد "یک دیوانه" می افتد) ، سید سردمه ، اگه نمیای تو من بیام تو ماشین کارت دارم
دایی جان : می خوام زود برم بابا اینا خبر ندارن اومدم اینجا ، اومدم بیرون بنزین بزنم نگران می شن (آقاپسر بی توجه به اینکه دایی جان دیرش می شود ! می رود توی ماشین کنارش می نشیند)
آقاپسر : سید چه دنیای کوچیکیه ؟!
دایی جان : دیوووونه شدی باز ؟! دوباره به سرت زده ؟! جریان چیه ؟
آقاپسر : (چپ چپ به دایی جان نگاه می کند) نخیرم !  ، سید تو منیره منتظری می شناسی ؟
دایی جان : آره ، دختر خواهرمه ... چطور ؟
آقاپسر جریان "عکس" و معرفی "یک دیوانه" و "جمال" رو برای دایی جان تعریف می کند ! دایی جان می خندد
دایی جان : بهش بگو دوس منی ...
آقاپسر : (می خندد) که چی ؟! حالا تو مگه کی هستی که من بگم ؟! (ریسه می رود)
دایی جان : مرگ ! لبخند می زند (پس از کمی سکوت و تامل !) میدونی چند وقته ندیدمش ؟
آقاپسر : (جدی می شود) بیخیال سید ، واسه چی ، فقط جریانش جالب بود بهت گفتم ، میدونی که روم نمیشه
دایی جان چیزی نمی گوید
در همین گیر و دار رئیس جان نذری می آورد برای آقاپسر و خانواده !
پس از سلام و احوال پرسی هر سه کاراکتر !
آقاپسر : (رو به رئیس جان)  : بریم تو ...
رئیس جان : نه عجله دارم ، سی دی اوبونتو رو میاری ؟
آقاپسر : (رو به دایی جان) : تو بیا بریم تو ...
دایی جان : باشه فقط زود باید برم
آقاپسر و دایی جان به داخل خانه می روند
آقاپسر سی دی اوبونتو رو به رئیس جان می دهد ، رئیس جان کمی در مورد پروژه هوش خود سخن می راند و شنگول ! به سمت خانه روان می شود .


صحنه سیزدهم – اتاق آقاپسر :

دایی جان : اووووی ، این چیه رو لپ تاپت نصب کردی ؟! نمیشه باهاش کار کرد !!!
آقاپسر : اوبونتو
دایی جان : هاااااان ؟!
آقاپسر : لینوکس ه ...
دایی جان : هاااااان ؟!
آقاپسر : هیچی بابا ویندوز نیست ! یه سیستم عامل دیگس !
دایی جان : خیلی خوب بیا اینا رو بریز من می خوام برم
آقاپسر فایل های صوتی که آهنگ و مداحی رو قر و قاطی میریزه رو فلش دایی جان
آقاپسر : سید اینا قاطیه ها باز فحشش رو به ما ندی ها ؟!
دایی جان : مرگ ! بریز می خوام برم
آقاپسر : (می خندد خوشحال از اینکه سید را عصبانی کرده) چشم ، چرا میزنی حالا !!!
دایی جان به سمت خانه روان می شود ...

آقاپسر حدودای 3.30 4 خواب می رود

صحنه های بعدی رو از وبلاگ "یک دیوانه" بخوانید ...

صحنه چهاردهم    /     صحنه پانزدهم (قسمت کامنت ها)


خوب باشید

آگهی تقدیر و تشکر !


لازم است هم اکنون و در همین مکان از آقایان مرتضی کلانتر (معروف به رئیس جان !) و رضا نفیسی (معروف به رضا) ! که این ۲ روزه هم اینجانب را از تنهایی بیرون کشیده اند ! و کمی مرا تحریک به خواندن درس نموده اند ! کمال تشکر و قدردانی را به عمل آورم !


جدای از شوخی دم جفتشون جییییییز !


 ----

پاورقی1 :

خداییییش اینی که من بالا نوشتم با هیچ دستور زبانی اعم از فارسی ، ترکی ، لری ، آلمانی و سایر موارد مشابه همخونی داره ؟! آیا ؟!


پاورقی2 :

کی چی ؟!


خوب باشید

تنهایی

احساس تنهایی شدیدا ! حس می گردد ... کسی دارویی ندارد آیا ؟!


دیروز کمی موفق به خواندن درس گشتیم ولی امروز ۱۲ ساعت خواب بودم باز !


عزیزی پیشنهاد داد یه شبانه روز کامل نخوابم ؛ گوش کردم یه روز خوب بودم باز همون آش و همون کاسه شده !!! :دی


یحتمل بخاطر کنار گذاشتن کلیه داروها می باشد ؛ البته فقط یحتمل ...


تو این روزا واسه همه دعا کنین ؛ اون آخرا اون گوشه کنارای دلتون یکم هم واسه من دعا کنین ؛ خواهشا ...


خوب باشید

روز نویس امروز !

الان من جمله وقتاست که هیچ کاری نمیکنم ! خیلی هم کار سرم ریخته ! از یه طرف درس ؛ از یه طرف کارایی که قولشو به این و اون دادم ؛ از یه طرف کارای خانواده !!! ؛ زیاد می خوابم ! این شده معضل این چند روزه ...  زیاد که میگم یعنی حدودا ۱۲ تا ۱۵ ساعت در روز !!! یکی بیاد منو جمع کنه ...


شدیدا با این آهنگه (لینک غیر مستقیم) حال می کنم ؛ خیلی وقت پیش گوش کرده بودم الانه باز حس گوش کردنش اومده نمی دونم چرا ؟!

 

شعرش اینه :


منم سرگشته حیـرانـت ای دوسـت          کنم یکباره جان قربانت ای دوست

تنی نا ساز از شـوق وصـــل کـویت          دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

دلی دارم در آتـــــش خـــــانه کــرده          مـیان شعــله ها کـاشـانه کــــرده

دلــی دارم که از شــــوق وصــالـــت          وجــودم را زغــــم ویرانــــه کرده

مــن آن آواره بشـکــــستـــه حـــالـم           زهـجـرانـت بُـتــــا رو بــه زوالـــم

منم آن مرغ ســرگــــردان و تــــنــهـا          پـریـشـان گـشـتـه شد یکباره حالم

زِهَـر سـر بر سـر ســــجــاده کــــردم          دعـایـی بــهـر آن دلـــداده کـــردم

زحسرت ساغـر چشمانم ای دوست          زبــان از یــکســره از بــاده کـردم

دلا تـــا کـــــی اسـیـــر یــــاد یــــاری؟           زهـجـــر یـار تـــا کــــی داغ داری؟

بـگــو تا کــی زشــوق روی لیــلـــــی           تـو مـجـنـون پـریـشـان روزگــاری؟

پـریـشـانــــم، پــریــــشـان روزگــــارم           مـن آن سـرگشـتـه ی هـجـر نـگارم

کنون عـمـریـسـت با امـیـد وصــــلــت           درون ســیــنــه آســـایــش نـدارم

زهــــــجــرت روز و شـــب فـریــاد دارم           زبـیــــدادت دلــــی نـاشــــاد دارم

درون کــــــوهسـار ســیــنـــه خـــــــود          هــزاران کــشــتـه چون فرهاد دارم

چـرا ای نـازنــیــنـم بــــی وفـــایــــــی؟         دمـــادم بـــــا دل مـــن در جـفـایی

چرا آشفـتــه کــــــــــــردی روزگــــــــارم         عــزیـــزم دارد ایـــن دل هم خدایی
 

عــزیزم دارد این دل هم خدایی 

 

دیگه حس مرتب کردن بیش از اینش نبود !!! 

  

بی ربط ۱ : نمیدونم چرا وقتی مطلبی تو وبلاگ کسی میخونم یه عالم حرف دارم واسه گفتن بهش ! بعد که صفحه نظرات رو باز می کنم هیچی نمی تونم بنویسم

  

بی ربط ۲ : دیروز یکی بهم گفت بی معرفت ! راستم گفت ، نمی دونم دقیقا چه مرگم شده ؟!

خوب باشید

افسوس گذشته و غم آینده ...

این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت          چون آب به جویبار و چـون باد به دشــت

هـرگـز غــم دو روز مـرا یـاد نگــــشت          روزی که نیامده است و روزی که گذشت


                                                                                     خیام

راست میگن قدیمی ها چیزی واسه ما نذاشتن که بگیما !

تازه دارم با شعر حال میکنم این وسط کی درس بخونم الله و اعلم !


خوب باشید

خدا ...

خدایا ممنون واسه همه مهربونیات 

ممنون واسه همه وقتایی که باهات لج کردم ، ولی تو بهم لبخند زدی 

ممنون واسه همه وقتایی که حکمت هات رو درک نکردم ، ولی تو نگام کردی گفتی صبر ... 

ممنون واسه همه وقتایی که فکر میکردم هیشکی رو ندارم ، دست رو شونم گذاشتی و آروم نوازشم کردی 

ممنون واسه همه وقتایی که شونه هات آرام بخش گریه ها و بغض هام بود 

ممنون واسه همه وقتایی که فقط چیزایی که ازم گرفتی رو میدیدم و تو بازم لبخند میزدی میگفتی صبر ...

ممنون واسه همه وقتایی که به چشم کسی که می خواد اذیتم کنه نگات کردم و تو به جاش عاشقانه نگام میکردی

 

خدایا میدونی چیه ؟! بلد نیستم درست حرف بزنم حتی با تو !  آخه ازت خجالت می کشم  

واسه همه ناشکری هام

واسه همه گناه هایی که به درگاهت مرتکب شدم 

واسه همه بی معرفتی هام 

واسه همه دل هایی که شکستم 

واسه همه ناامیدی هام 

 

اگه الانم میام پیشت چون میدونم نمی تونی دوستم نداشته باشی ... ، آره ، اگه بخوای هم نمی تونی ، آخه عاشقی ، عاشق بنده هات ، هرچی هم بد باشم ، بدی کنم بازم دوستم داری ...

خدایا ، تو تنهایی دلت نمی گیره ؟!  ، آخه ما بنده هات یه خدا داریم مثه تو ولی تو که مثل خودت نداری 

 

خدایا کاشکی ، یه کم از اون عشقت تو دل بنده هات میذاشتی  ، که همدیگه رو دوست داشته باشن ، همدیگه رو ببخشن ، باهم مهربون و همدل باشن ... 

شایدم نمیخوای بنده هات بتونن به کسی جز خودت دل ببندن ... شاید ... 

من که هیچ ، فکر نکنم هیچکودوم از بنده هات هم سر از کارت در بیارن ...  

  

خوب باشید ...

-

اول نوشت :

ندارد


وسط نوشت :

امشب زد به سرم ! در لپ تاپم رو باز کردم *(البته ۷۰٪ پیشرفت فیزیکی داشت !)؛ یه سری عکس هم گرفتم ازش که اگه حسش اومد و عمری بود بعدا آپلود می کنم ؛ تو باز کردن این ! یه نتیجه گرفتم که زین پس لپ تاپ چینی بخرید ! آخه رو هر قطعه ازش نگاه کردم جز نام پرآوازه چین چیزی نبود از هارد و رم تا مودم و پشت کی پدش ! ولی پشت خود دستگاه خورده مالزی ! فقط یه قطعه اش اسم ژاپن هم اومده بود روش ؛ که دی وی دی اش بود (تنها قطعه ای که یه کم مشکل پیدا کرده که فکر می کنم اوپتیکش ضعیف شده !!!)


آخر نوشت :

نگارنده رو به هیچ وجه جدی نگیرید ! عقلی نداره ؛ چون احتمالا به خاطر دیونه بازی هاش خیلی زود از جدی گرفتنش احساس گناه ! می کنید ... ؛ فقط واسش دعا کنید


------------------

پاورقی :

* کوچیکتر که بودم نمی دونم بابا بودن یا مامان بهم می گفتن تو هرچی پیچ داشته باشه درش رو باز میکنی !

خدا یه چیزی میدونست واسه آدما پیچ نذاشت !!!

پیدا نکردم یه عنوان درست حسابی ! خب چیه ؟!

سلام


اول نوشت :

ایشاالله حال همگی خوب باشه و درسا رو اساسی خونده باشین ! من که هنوز حس درس خوندن درست حسابی اصلآآآآآ و ابدآآآآ نیومده ؛ دعا کنید خدا کمی عقل بهم ارزانی دارد که بشینم سر درسام ! بعضیا بعد یکی دو ترم کمی متنبه شده و ...  ؛ ولی اینجانب فکر کنم ۱۳ ۱۴ ترم هم بگذره آدم بشو نیستم !

بیخیال ...


وسط نوشت :

... اکنون می فهمم که بین ساکنان دارالمجانین و جماعت ما تفاوتی وجود ندارد؛اما آن روزها از این نکته هیچ آگاهی نداشتم و درست چون دیوانه ای بودم که جز خود دیگران را دیوانه می پندارند.


اعتراف من / لؤ تولستوی


آخر نوشت :

محرم هم اومد ؛ همین ...


خوب باشید

فصل امتحانا !

سلام


خوب به سلامتی فصل امتحانا ! نیز آغاز گشت


اینجوری که از احوالات آن* نبودن بچه ها توی مسنجر و به روز نشدن وبلاگ هاشون ‍‍‍بر میاد همه سخت مشغول درس خوندنن

از روزگار حقیر نیز اگر جویا شوید ملالی نیست  جز دوری از دوستان دانشکده ای و ندیدن هرکدام بطور جداگانه ! نمی دونم چرا این سری دلم برا هرکدومتون جدا جدا تنگیده  جز مرتضی و سید(از نوع آقا محسن) که می بینمشون و دایم زحمتم واسشون  جای خالی حرفا و کارای  تک تک بچه ها** شدییییدا احساس میشه  حتی اونایی که در حد همکلاسی میشناسمون ...


چراش رو خودم هم هنوز نفهمیدم ... شاید وسط نوشت این ‍‍‍پست فقط شاید ... 


پاورقی :

* مقصود همان ONLINE بودنه

** اعم از ‍‍‍‍پسر و دختر


خوب باشید