ضرب المثل !

ما که رسوای جهانیم / اینه دیگه هم رووش !

fingilish : ma ke rosvaye jahanim , ine dige ham rush !


خوب باشید

رابطه عاشقی با فراموشی ...

یکشنبه :

بعد از کلاس IT با رضا رفتیم بیرون که یه کم به کارامون برسیم و بیایم واسه آز معماری ... 

ساعت 12:45 ، پیچ فرشته *

من : رضا امروز داریم خیلی به موقع میریم کلاسا ... 

رضا : بذا حالا یه بار استادم تعجب کنه ...

من : باشه ه ه ه ه ...

دی دییید دید تتقققق تتتق ... ! (صدای زنگ اس ام اس گوشی من)

در اس ام اس می خوانیم : Aref : Aze memari dariha.**

من : رضا چقد عجله داره این حسین !

رضا : چرا ؟

من : میگه آز داری هنوز که مونده ! حالا قبول ما فراموش کاریم ولی اینقدا دیگه یاد و هوش داریم که !!!

رضا : 

ادامه مسیر ...


مکان : فنی 1 ، کنار آب سردکن (بعد از نوش کردن آب)

زمان : حدود 12:53

من : رضا ! استاد چرا زود رفته سر کلاس ... 

رضا : نمی دونم 

رفتیم سر کلاس ...

بچه ها داشتن کم کم وسایلشون رو جمع می کردن بیان بیرون ...

حسین درحال غش کردن از خنده بود که ما دلیلش رو بعدش فهمیدیم ... 

استاد : الان اومدین ! 

من : بله ! 

بچه ها نیمچه خنده ای کردن ... 

استاد : این جلسه حاضریتون رو می زنم دیگه دیر نیاین ... 

من رو به رضا : کلاس تموم شد ؟!

رضا : فک کنم ...


اومدیم بیرون ...

من با خودم : احتمالا استاد مثلا قرار بوده 12:30 کلاس شروع کنه 12:45 هم اومده و یه ربعی درس گفته و جلسه اول آز بوده تعطیل کرده ... 

حسین : چرا دیر اومدین اینقد ؟!

من : مگه کلاس ساعت چنده ؟

حسین :12 

من و رضا باهم : نه ه ه ه ه

یکی از دوستان : عاشقی بچه ؟! 

من : 



سه شنبه :

زمان : ساعت 8.30 صبح ...

مکان : اتاق خودم

من : در تکاپوی بیدار شدن !

مامان : ساعت 8 و نیم ه نمیری کلاس ؟

من : امروز کلاس ندارم (خمیازه شدیییییید و نگاه به مامان)

مامان : مگه نگفتی فقط چهارشنبه صبح ها یه درمیون کلاس نداری ؟

من : چرا ...

مامان : خب ...

من : خب ، ندارم دیگه ...

مامان : امروز سه شنبه اس ...

من : تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتق ! (زدم به پیشونی خودم) ریز داشتم امروز ... 

مامان : عاشقی بچه ؟!

من : ربطی داره ؟! 

مامان : 

...


و این داستان همچنان ادامه دارد .... !!!


جدی ربطی داره اصلا ؟! 


آخر نوشت : دلتنگ صداتم حتی ... ! 


خوب باشید ...


---------------------------------------

پاورقی :


* منظور از پیچ فرشته همون  در پارکینگ دانشجویی سابق ه که جریان این اسم هم جالبه که یکی از دوستان تعریف می کرد گویا اونوقتهایی که هنوز اینجا خاکی بوده یه دختر خانومی به نام فرشته اینجا با ماشین تو این پیچ چپ میکنه و متاسفانه فوت می کنه ... از اون به بعد بعضی ها به این پیچ می گن پیچ فرشته ... حالا این افسانه اس یا واقعیت داره من دیگه نمی دونم ...


** Aref همون حسین عارف منش ه !

گویش یزدی ...

سلام


امروز مهدی ازم خواست واسه پروژه یزدشناسی ش ، یه رفرنس بهش بدم که بتونه از توش اصطلاحات یزدی رو دربیاره ، یه کوچولو تو نت سرچ کردم ، منبع درست حسابی که گیرم نیومد ولی خب یه چیزایی دسگیرم شد ، یهو به کلم زد اینجا هم یه خورده چیزایی که به ذهن خودم میرسه ، یا پیدا کردم ، با معنیش رو بذارم ، اگه دیدم داره کامل میشه که یه موضوع جداش می کنم کلا


دوستان و اساتید گویش شیرین یزدی هم کمک کنن اگه خواستن ...


برا این پست ۵ تا اصطلاح رو میذارم ...


لچ (Lech) : خیس ، معمولا بصورت لچ او (Lech o) بکار میره مثلا اگه یکی بهتون گقت "لچ او" شدی یعنی خیلی خیس شدی ، یه چیزی تو مایه های موش آب کشیده و اینا ...


وارختن (Va Rekhtan) : تموم شدن مجلس ، معمولا با روضه میاد میگن "روضه وارخ" یعنی مجلس روضه تموم شد و ملت روانه شدن به سمت خونه شون ، بعضی وقتا "بارختن" (Ba Rekhtan) هم تلفظ میشه ...


شر شر (Shar Shar) : خیلی زیاد ، معمولا با بارون به کار میره ، میگن "شر شر بارون میا" یعنی داره بارون شدید میاد ... ، همون شر شر (Shor Shor)


کمرتا (Kamar Ta) : به میونه چیزی میگن ، مثلا میگن "تا کمرتاش ... " یعنی تا وسطش ...


وخیز (Va Kheez) : بلند شو ، پاشو ، گاهی "ز" آخرش هم تلفظ نمیشه : وخی "Va khee"


حالا با این ۵ تا کلمه یه جمله بگین



خوب باشید ...

تولید فیلم !!!

نام فیلم : توانایی های یک عکس موبایلی !!!

محل تهیه : دنیای Cyber !

بودجه : هیچی ...

 

بازیگران : آقاپسر (ابوالفضل یاوری) – یادداشت های یک دیوانه (منیره منتظری) - رئیس جان(مرتضی کلانتر) – خلوت دل (محسن فقیهی) – دایی جان یا سید (سید مهدی میرجلیلی) – آماری های دانشگاه یزد (جمال نصیری زاده)


‍‌{عکس از وبلاگ یادداشت های یک دیوانه}


برای اطلاعات بیشتر می تونید از لینک های کنار استفاده کنبد حسش نیست واسه همش لینک بذارم !


کارگردان : ندارد !

 
صحنه اول  - دانشگاه یزد :

آقاپسر پس از پارک کردن ماشین ، در حالی که زیر لب با خود حرف می زند به سمت کلاس میرود ، هر ازگاهی اطراف خود را نیز نگاه میکند ! که کسی او را درحال حرف زدن با خویشتن خویش نبیند و به عقلش شک نکند !  ناگهان منظره روبرویش نظرش را جلب می کند دوربین موبایل را علم ! کرده عکس می گیرد
 

صحنه دوم – آقاپسر توی تختش پشت لپ تاپ :

آقاپسر در حال به روزکردن وبلاگ خود با عکس گرفته شده و مقادیری خزئبلات ذهن خود می باشد !


صحنه سوم – احتمالا دانشگاه اصفهان : (این صحنه احتمالا اجرا شده !!!)


"یک دیوانه" در حال مرور وبلاگ دوستان خود می باشد ، احتمالا از سر بیکاری به لینک دونی اون وبلاگ ها هم نگاه می کند و همه آنها را در تگ ! های مختلف باز می کند ! از آنجا که وی به عکاسی علاقه دارد در یکی از این وبلاگ ها عکسی توجه وی را به خود جلب می کند ، رنگ های عکس را کمی دستکاری کرده و کامنت زیر نتیجه فعالیت های وی است :


"نمیگم این چیه عکس گرفتین چون عکس خیلی خوشکلی شده فقط یه ایرادی داره و اونم اینکه رنگش به شادی رنگی که باید باشه نیست اونم به خاطر کیفیت دوربینه. بازم میتونستین با فتوشاپی چیزی درستش کنین.


مثلا این شکلی :
http://monire.ir/wp-content/uploads/2008/12/aghapesar.jpg

البته چون فتوشاپ نداشتم با microsoft office picture manager دست کاریش کردم و چون قسمت پایین عکس خیلی کم رنگ بود مجبور شدم کرابش کنم. به هر حال ممنون. خیلی عکسش خوشکل شده"

 
صحنه چهارم – لوکیشن ! تکراری با صحنه دوم :

آقاپسر پس از بررسی های شبانه روزی رد پاهای دیوانه را در خلوت دل پیدا می کند ولی باز هم هنوز سردرگم است که وی کیست ؟! لیکن طبق معمول سنواتی بیخیال جستجو می شود و به ادامه زندگانی می پردازد !  فقط در جواب کامنت "یک دیوانه" می گوید :


"سلام


خیلی خیلی ممنون ، سعی می کنم از این به بعد از ابزارایی که دارم بهتر استفاده کنم
دوست خوبم علی یه عکس تو همین مایه ها گرفته که البته نه عکاسش مثه من بوده نه دوربینش مثه دوربین من :دی

http://image.aminus3.com/image/g0011/u00010470/i00399428/2e1a43fa3cb8c1e96118696d26cb0516_large.jpg
دست گلش درد نکنه ...

بازم ممنون

شاد باشید ... "


صحنه پنجم - لوکیشن تکراری با صحنه سوم :


یک دیوانه پاسخ آقاپسر را اینگونه داده ! :


"آقای رفیعی فرد رو میشناسم :دی مشترک فتوبلاگشون هم هستم  :دی

اصلا فکر کردین من از کجا وارد وبلاگتون شدم؟
و ممنون از پاسختون

پ.ن. برای راهنمایی مراجعه کنین به آقای دلیلی - آقای کلانتر و یا آقای فقیهی :)) توضیحات مبذوله رو میدن در مورد من :دی"



صحنه ششم – آقاپسر در تخت خود پشت موبایل !!! :

آقاپسر پس از پاسخ دادن به کامنت "یک دیوانه" ، پیامکی بدین مضمون به رئیس جان روان می کند "رئیس جان مقادیری اطلاعات ، جهت اطلاع ! در مورد نویسنده وبلاگ یادداشت های یک دیوانه به رشته تحریر در می آوری ، آیا ؟"

رئیس جان در پاسخ می گوید "منیره منتظری از بچه های سمپاد و مرکز مشاوره ** هست"
** آقاپسر در مورد مرکز مشاوره اطلاعاتی دارد ، از قبل !


صحنه هفتم - لوکیشن تکراری با صحنه دوم :


آقاپسر از دست نوشته های یک دیوانه خوشش می آید و وبلاگ وی را به لیست گوگل ریدر خود اضافه می کند

 
صحنه هشتم – منزل جمال نصیری زاده :

جمال تصمیم می گیرد سوغاتی آقاپسر را که تابستان گذشته از سفر مکه برای وی آورده پس از گذشت ماه ها و پس از دیدارهای مکرر ! به دستش برساند آن هم در ساعت 12 شب

با آقاپسر تماس گرفته و وی نیز از خدا خواسته به جمال می گوید که بیاید قدمش سر چشم !

 
صحنه نهم – آقاپسر کنار تخت نشسته  :

آقاپسر در حال بررسی آپ های گوگل ریدر خود است و جمال اسم تک تک نویسنده های وبلاگ ها را می خواهد !

آقاپسر بعضی را نمی داند و فقط خواننده است ! ولی آنهایی را که میداند می گوید :
...
جمال : "یادداشت های یک دیوانه" مال کیه ؟
آقاپسر : "منیره منتظری"
جمال : تو از کجا اونو میشناسی ؟
آقاپسر داستان عکس را تعریف می کند ... و از گفته های مرتضی و اینکه جمال نیز در مرکز مشاوره بوده می داند که جمال وی را از کجا می شناسد ...
جمال : می دونی ... فامیل یکی از بچه های دبیرستانه ؟
آقاپسر : کی ؟
جمال : حدس بزن ...
آقاپسر : چی بگم ؟! بگو خب
جمال : سید
آقاپسر : سید ؟ کودومشون ؟  (هرچند فقط دایی جان به نام مستعار سید صدا می شود باز هم سوال می کند)
جمال : سید میرجلیلی
آقاپسر : چی میییگییی ؟ حتما فامیل دور ، دخترخاله خاله عمه عمو ...
جمال : (حرف وی را قطع می کند) نه بابا ، خواهر زاده سیده
آقاپسر : چییی میییگییی ؟!
جمال : به جان تو !!!
آقاپسر : به جان خودت !


جمال ساعت 2 نیمه شب پس از شندین درددل های مفصل آقا پسر به سمت خانه روان می شود !!!


 
صحنه دهم – آقاپسر روی تخت خود دراز کشیده :

آقاپسر با خود با خود فکر می کند دنیای کوچکی است ! و گاهی وقتی چیزهایی رو نمیدونیم بجا راه های ساده راه های سخت رو انتخاب می کنیم ! (منابعی که "یک دیوانه" برای معرفی خود ، معرفی کرده را به یاد می آورد و می خندد ...) ، این کاراکتر کلا با خود زیاد حرف می زند !!!

به خاطر سجاده و ... که جمال برای وی آورده بیاد وقتی می افتد که با بابا مامانش به مکه رفته بود و به یاد حاجت هاش و مخصوصا یکیش !  کمی اشک توی چشماش میاد ولی اجازه ترک چشمهاش رو به اونا نمیده ...

آقاپسر حدود ساعت 3.30 4 خواب می رود

 
صحنه یازدهم – منزل دایی جان :

دایی جان حدود 11.30 شب ، چند شب بعد (دیدار جمال با آقاپسر) با آقاپسر تماس می گیرد که به دیدن وی میرود !

آقاپسر با خود فکر می کند دایی جان برای گرفتن باطری گوشی خود که چند روز پیش بطور اتفاقی درون ماشین پیدا شده و او به دایی جان اطلاع داده ، می آید ** ...

 ** این باطری در شب های احیا بر اساس یک جریان مفصل گم شده بود ! که حالا پیدا شد

 
صحنه دوازدهم  - جلوی در منزل آقا پسر و خانواده :

دایی جان : سلام پسر (پ با اعراب و خوانده شود) و شیشه ماشین را پایین می آورد
آقاپسر : سلام ، چطوری خوشگل ؟! و باطری را از بالای شیشه به سمت دایی جان میبرد
دایی جان : به خاطر این نیومدم ، (فلش خود را به آقاپسر میدهد) مداحی داری ؟
آقاپسر : آره ، (ناخداگاه به یاد "یک دیوانه" می افتد) ، سید سردمه ، اگه نمیای تو من بیام تو ماشین کارت دارم
دایی جان : می خوام زود برم بابا اینا خبر ندارن اومدم اینجا ، اومدم بیرون بنزین بزنم نگران می شن (آقاپسر بی توجه به اینکه دایی جان دیرش می شود ! می رود توی ماشین کنارش می نشیند)
آقاپسر : سید چه دنیای کوچیکیه ؟!
دایی جان : دیوووونه شدی باز ؟! دوباره به سرت زده ؟! جریان چیه ؟
آقاپسر : (چپ چپ به دایی جان نگاه می کند) نخیرم !  ، سید تو منیره منتظری می شناسی ؟
دایی جان : آره ، دختر خواهرمه ... چطور ؟
آقاپسر جریان "عکس" و معرفی "یک دیوانه" و "جمال" رو برای دایی جان تعریف می کند ! دایی جان می خندد
دایی جان : بهش بگو دوس منی ...
آقاپسر : (می خندد) که چی ؟! حالا تو مگه کی هستی که من بگم ؟! (ریسه می رود)
دایی جان : مرگ ! لبخند می زند (پس از کمی سکوت و تامل !) میدونی چند وقته ندیدمش ؟
آقاپسر : (جدی می شود) بیخیال سید ، واسه چی ، فقط جریانش جالب بود بهت گفتم ، میدونی که روم نمیشه
دایی جان چیزی نمی گوید
در همین گیر و دار رئیس جان نذری می آورد برای آقاپسر و خانواده !
پس از سلام و احوال پرسی هر سه کاراکتر !
آقاپسر : (رو به رئیس جان)  : بریم تو ...
رئیس جان : نه عجله دارم ، سی دی اوبونتو رو میاری ؟
آقاپسر : (رو به دایی جان) : تو بیا بریم تو ...
دایی جان : باشه فقط زود باید برم
آقاپسر و دایی جان به داخل خانه می روند
آقاپسر سی دی اوبونتو رو به رئیس جان می دهد ، رئیس جان کمی در مورد پروژه هوش خود سخن می راند و شنگول ! به سمت خانه روان می شود .


صحنه سیزدهم – اتاق آقاپسر :

دایی جان : اووووی ، این چیه رو لپ تاپت نصب کردی ؟! نمیشه باهاش کار کرد !!!
آقاپسر : اوبونتو
دایی جان : هاااااان ؟!
آقاپسر : لینوکس ه ...
دایی جان : هاااااان ؟!
آقاپسر : هیچی بابا ویندوز نیست ! یه سیستم عامل دیگس !
دایی جان : خیلی خوب بیا اینا رو بریز من می خوام برم
آقاپسر فایل های صوتی که آهنگ و مداحی رو قر و قاطی میریزه رو فلش دایی جان
آقاپسر : سید اینا قاطیه ها باز فحشش رو به ما ندی ها ؟!
دایی جان : مرگ ! بریز می خوام برم
آقاپسر : (می خندد خوشحال از اینکه سید را عصبانی کرده) چشم ، چرا میزنی حالا !!!
دایی جان به سمت خانه روان می شود ...

آقاپسر حدودای 3.30 4 خواب می رود

صحنه های بعدی رو از وبلاگ "یک دیوانه" بخوانید ...

صحنه چهاردهم    /     صحنه پانزدهم (قسمت کامنت ها)


خوب باشید

آگهی تقدیر و تشکر !


لازم است هم اکنون و در همین مکان از آقایان مرتضی کلانتر (معروف به رئیس جان !) و رضا نفیسی (معروف به رضا) ! که این ۲ روزه هم اینجانب را از تنهایی بیرون کشیده اند ! و کمی مرا تحریک به خواندن درس نموده اند ! کمال تشکر و قدردانی را به عمل آورم !


جدای از شوخی دم جفتشون جییییییز !


 ----

پاورقی1 :

خداییییش اینی که من بالا نوشتم با هیچ دستور زبانی اعم از فارسی ، ترکی ، لری ، آلمانی و سایر موارد مشابه همخونی داره ؟! آیا ؟!


پاورقی2 :

کی چی ؟!


خوب باشید

توصیف نامه ! دوستان

سلام 

می خواستم بگم اولا این متن قرار بود خیلی مفصل تر این حرفا باشه ولی چون قبلش از همه دوستان اجازه گرفتم ، کش دادن منتشر کردنش بیش از این ، لوسش میکرد 

 دوما من تو نوشتن اونم اینجوریش از مبتدی هم مبتدی ترم ، خوبی بدی بود دیگه به خوبی بی اندازه خودتون ببخشین فقط اشکالاتم رو بی رو دروایسی بگین که بهتر بشم تو نوشتن  

سوما من همیشه دوستام رو جوری انتخاب کردم که حداقل تو یه چیزی بهتر از من باشن ، نتیجتا همه اونایی که اینجا اسمشون هست و نیست بدونن از من یکی حداقل خیلی بهترن و این نوشته فقط یکم طنزه ... 

چهارما همهتون رو اندازه دادش نداشتم دوست دارم ... واقعا

 

خوب باشید ...   

 

نام : مرتضی

فامیل : کلانتر

شهرت : مُری

مشخصه ظاهری : کچل !

 متولد : ۴ شهریور ۱۳۶۶ 

 

  

  

رک بودن او به حدی است که در نگاه اول دارای اخلاقی سرد به نظر می رسد ، ولی اگر با وی دوست شدید ظرف مدت کوتاهی به قضاوت اشتباه اولیه خویش پی می برید ، او راست گوست ، حتی اگر راست گوییش باعث ناراحتی کسی شود ، خوش سفرترین انسانی که در زندگانی خود با آن برخورد می کنید ... ، عقلا گویند در زمینه موسیقی استعدادی خاص دارد ، فوق تخصص در زمینه تشخیص عاشق بودن دوستان ، علاوه بر تخصص ذکر شده در زمینه های دیگری مانند ، جیغغغ ، خراب کردن عکس های تکی ، سفرنامه نویسی و دروسی که به هر نحو به فیزیک ارتباط دارند ! نیز به درجه استادی رسیده است .

تکیه کلام : چییی مییگییی

آرزو : گویند بزرگترین آرزوی وی این است که روزی بُتی (شهرت بتهوون) خطاب شود !!!

 

 

نام : مهدی

فامیل : دلیلی

شهرت : متــّی

مشخصه ظاهری : کوچولو !

تکیه کلام : ندارد

 متولد : ۲۲ آبانماه ۱۳۶۶

 

 

 

باهوش ، گیر !!! ، شاعر ، گاهی اوقات تخصص خاصی در زمینه راه رفتن روی اعصاب دارد مخصوصا در شب تولدش !!!  ، شعرا گویند اگر از ترشیجات و شوریجات پرهیز کند ، در زمینه شعر نو احتمالا چیزی ! خواهد شد . برخی ادعا می کنند زیادی می فهمد ، به قول استاد قاسم زاده اسیست استاد ، احتمالا در کودکی اجازه اظهار نظر نداشته به همین دلیل نام وبلاگ خود را هرچه می خواهم نامیده ! ، در پست اول وبلاگ وی می خوانیم "اینم یه وبلاگ که مال خود خودمه هر چی هم بخوام توش مینویسم هیشکی هم نخونه اشکال نداره!!" ، احتمالا در هنگام کلنگ زنی وبلاگ مقادیر زیادی عصبانی بوده ...

آرزو : از آرزوهای این جوان عاشق ! اطلاعی در دست نیست !!!

  

نام : مسعود

فامیل : سید حسنی

شهرت : مسعود ! (گاهی مسعوت ! نیز صدا می شود) ، لیدر

مشخصه ظاهری : نسبتا تپل ، گردن کج ! 

تکیه کلام : صورت شدم ! 

 متولد : ۵ مهرماه ۱۳۶۶

 

  

دارای سر و زبان بسییاااار زیاد ، دوست داشتنی ، خوش برخورد ، بسیااار راحت در ابراز سخنان گهربار ، شخصیت فوق دارای دکتری صورت شدن است !!! اگر در زمینه جهانگردی ، هتل داری یا گردشگری به ادامه تحصیل می پرداخت یقینا بسیار موفق تر بود ، وی متولد ماه مهر است !

آرزو : روزی کل دنیا را احتمالا با دوچرخه بگردد !!!

  

نام : علی

فامیل : رفیع فر

شهرت : دکتر (اخیرا پروفسور نیز خطاب می شود)

مشخصه ظاهری : خنده ! 

تکیه کلام : تیکه کلام خاصی از وی مشاهده نشده ، ولی خنده معروفی دارد ! که به صورت پقی از درون رخ عیان میکند !

متولد : تا کنون برای اینجانب مشخص نشده ...

 

بسییااررر با نمک ، بسییاااار دوست داشتنی ، بسییاااررر احساساتی ، تنها پسر ورودی 83 که 84 می دونمش !!! از این جهت که یعنی با دوستای خودم اصلآآآ و ابدآآآآ فرقی نداره ، کلیددار جدید مرکز APA ، دکتری ریاضیات از دانشگاه آکسفورد (با مدرکی مشابه مدرک دکتری وزیر کشور فعلی !!!)

آرزو : روزی تمام اساتید ریاضیات را با دستان خویشتن خویش خفه کند ! (در این زمینه اشتراکاتی بین خودم و علی می بینم !!!)

 

  

نام : امیر

فامیل : احسانفر

شهرت : جنگی !

مشخصه ظاهری : ندارد !  

 تکیه کلام : --- (دارد ولی ...)

 متولد : ۱ مردادماه ۱۳۶۶

 

  

خدای معرفت ، هنگامی که عصبانی می شود از وی دوری کنید تا آسیبی نبینید ، لیکن پس از 10 ثانیه خویشتن داری پیشه کرده آرام می شود ، به همین سبب در طالع وی می خوانیم مرد متولد مرداد ماه، بی عشق نمی تواند زندگی کند،‌و دل او از آئینه پاک تر و روشن تر است  (دانشمندان علم طالع بینی با مشاهده امیر  به این نتیجه رسیده اند که در این مورد استثنائاتی نیز وجود دارد) اما خشم او هم توفانی و سهمگین خواهد بود.

کاسب ! ، گویند در امر تجارت به پدر خود نیز رحم نخواهد کرد ، شنیده ها حاکی از این است که مشمئز کننده ترین کار جهان را ظرف شستن میداند ، تنفر وی از گوجه فرنگی  به حدی است که همیشه از خداوند دلیل خلقتش را سوال می کند ! ، در اظهار نظرهای خود ، خود را فردی متخصص در زمینه چاخان می داند ، ولی بنده تا کنون موردی مشاهده نکردم ! (شایدم من زیادی فراموش کارم)

آرزو : روزی مدیریت بزرگترین شرکت تجاری کهکشان راه شیری را به عهده بگیرد !!!

 

نام : ابوالفضل 

فامیل : یاوری 

شهرت : .........

تکیه کلام : .........

متولد : ۹ مهرماه ۱۳۶۶ 

........... 

(شما تکمیلش کنین...)