روزنویس !

اول نویس :

... رفتن یعنی پاره کردن همه رشته ها ، همه الفت ها ...

رفتن یعنی جدا شدن از همه یادها ، خاطره ها.

رفتن یعنی پشت کردن به گذشته و پایمال کردن آینده.

رفتن یعنی از دست دادن دوست، دوستی که عزیز است.

دوستی که تمامی خاطرات من است...

ماندن به منزله قبول تناقضات، قبول موهومات و بی راه گوئی ها، قبول کنش های حساب نشده و واکنش های پرت و گمراه کننده...


کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم / پائولوکوئیلو


جالبه هرچیزی هزینه ای داره ، رفتن ... ماندن ... ، این دیگه حساب عقل و دل آدمه که کدوم از کودوم سرتر باشه ...


گه گاه که کتاب می خونم اون قسمت هاییش که به نظرم جالب میاد و حسش میاد ! میذارم اینجا چراش برا خودم هم هنوز سواله !!!


وسط نویس :


دم دمای غروب اساسی دلم میگیره ، یعنی در حدی که اگه یکی کنارم باشه هم میفهمه حتی !!! دلم اون چیزی رو می خواد که شدیدا کمبودش رو حس می کنم ...


یه نکته بی ربط ! : مشترک مورد نظر شدیدا به آب نبات چوبی علاقه مند شده !!! تصمیم گرفتم روزی حداقل ۳ تاشو بخورم !!!


آخر نویس :


یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد / که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست / آنکه آغاز ندارد نپذیرد انجام


هرچند بعد دیدن یه فیلم کمدی (آخر فیلم ازدواج در وقت اضافه میخونه همین دو تا بیتش رو فقط)محض تعویض روحیه ! اونم با یه دوست قدیمی ، این شعره باز شدید حالم رو گرفت ، ولی نمی دونم چرا از اینکه شعرش رو حفظ بودم یه حس خوبی بهم دست داد ، خیلی دوست دارم زیاد بخونم و خاطرم باشه ولی فعلا که سلول های حافظه ترکیدن !!!



یاعلی ...

امشب و حالم ...

اول نویس :


بدبخت را می گفت :

کسی است که از ریسک کردن بترسد شاید هیچ وقت افسرده و غمگین نشود ولی هرگز به عرفان زندگی نخواهد رسید و هرگز هم "لذت رنج" کسی را که در جستجوی امیال و آرزوهایش بوده، نخواهد چشید ...


کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم / پائولو کوئیلو


"لذت رنج" ، کلمه جالبیه ، یه جور ناهمخونی یا به قول ادبیاتی ها شاید همون پارادوکس ، نمی دونم ولی کلمه ایه که با تمام وجودم حسش کردم ، به نظرم شاید که نه ، حتما حس قشنگیه ، ولی موندگار شدنش توی دلت ، توی وجودت ، باعث شکسته شدنت میشه ، شایدم نه ... به شرطی که بعد از این رنج به نتیجه ای برسی ... شاید ...



وسط نویس :


خدایا میگن امشب شب آرزوهاس ، یه آرزو دارم ، اولین بار توی خونه خودت ازت خواستم ، دومین بار پیش حضرت زینب ، سومین بار پیش حضرت رضا ، چهارمین بار پیش امام حسین و حضرت ابوالفضل ، خودت شاهد بودی ... ، ولی حکمتت چیه نمی دونم ... خودت کمکم کن ...



آخر نویس :


مشترک مورد نظر فجیحا زور زد بخوابه ولی نشد ، دارو هم دیگه جواب نمیده ، فقط میرم تو حالت هپروت !!! خوبین شما ؟!



یاعلی ...

پست نسبتا بی دلیل !

اول نویس :


تو دنیای خدا دلم واسه دو نفر که کنارم بودن و الان نیستن خیلی تنگ شده ، میشه و خواهد شد ، یکیش رو اینجا جاش نیس که بگم یکیشم نمی خوام بگم اصلا !


وسط نویس :


بعضی از دوستان هستن که کامنت میدن و تایید نمی کنم ، کلا 2 تا دلیل داره ، یا کامنتشون اسپم تشخیص داده می گردد ! (تبلیغاتیه) یا اینکه مطالبی که تو لینکشون میذارن خیلی با اعتقادات من سازگار نیست ، همینجا ازشون معذرت می خوام ولی اینجا وبلاگ من و خودم تشخیص میدم کدوم نظرو تایید کنم و کدوم یکیش رو نه ! به کسی بر نخوره لطفا !


آخر نویس :


گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست // در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم




یاعلی ...

حافظ ...

بار سومیه که فال میگیرم و حافظ میگه :


ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس     بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام     پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار     کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب     گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق     شب روان را آشنایی‌هاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز     زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار     گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس

طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند     و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس

نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست     از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس


بار اولش ، بار دومش


تازه با دو تا کتاب متفاوت ! بروبچ آمار یه نظریه بدن که چقد احتمال داره این اتفاق بیفته !!!


تازه فک می کنم بار چهارم باشه و یه دفعه اش تو وبلاگ ثبت نشده !!!!



یاعلی...

دوست ...

تکیه بر دوست مکن

محرم اسرار کسی نیست


ما تجربه کردیم

کسی یار کسی نیست


نوشته های پشت ماشینا گاهی خیلی قشنگن و گویا !!! ...



یاعلی ...

عشق و ازدواج ...

شاگردی از استادش پرسید : "عشق چیست؟"
استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید : "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ !هرچه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پر پشت ترین آن ها تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید پس " ازدواج چیست ؟"
استاد به سخن آمد که به جنگل برو وبلندترین و زیباترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد پرسید: "چه شد؟"
او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت : "ازدواج یعنی همین!!!"


منبع

-----------------------------

پاورقی :

عالمی داره دست خالی برگشتن ...




یا علی..

قبلنا دلم کمتر میلرزید ، الان وقتی دلم آروم میگیره تعجب می کنم ...

قبلنا به زور از خواب بیدارم می کردن ، الان به زور خوابم میبره ...

قبلنا هرکی میدیدم میگفت آرامش خوبی داری ، الان میگن چرا آروم و قرار نداری ...

قبلنا شنونده خوبی بودم ، الان فقط حرف میزنم ...

قبلنا سنگ صبور خیلی ها بودم ، الان حوصله خودمم ندارم ...

قبلنا امیدوار بودم ، الان ...

قبلنا میگفتم راضیم به رضات ، الان میگم بازم شکرت ...




یاعلی ...