بازم دلم و حافظ ...

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس     بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام     پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار     کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب     گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق     شب روان را آشنایی‌هاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز     زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار     گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند     و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس

نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست     از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس


از اینجا بشنوید ...


یا علی ...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:29 http://www.sargardon.blogsky.com

سلام
شعر زیبایی بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد